شمع هر جمع مشو ورنه بسوزی مارا
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
نمایش نسخه قابل چاپ
شمع هر جمع مشو ورنه بسوزی مارا
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
من از بی قدری خار سر دیوار دانستــــــــــــم
که ناکس کس نمی گردد بدین بالا نشینی ها
اگرآن ترک شیرازی بدست ارددل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقندوبخارا را
آقا اجازه دست خودم نیست خســته ام
در درس عشق من صف آخر نشسته ام
مرا مي بيني و هر دم زيادت ميكني دردم
تو را مي بينم و ميلم زيادت مي شود هر دم
من مستم و مدهوشم
شبگرد قدح نوشم
من ار روییدن خار سر دیوار دانســــــــــــــــتم
که ناکس کس نمی گردد بدین بالا نشینی ها
ای آتش جان پاک بازان
در خرمن من زبانه از توست
تو را پرواز بس زود است و دشوار
ز نوکاران که خواهد ، کار بسیار
روزها در حسرت فردا به سرشد ای دریغ / دیگر از عمرم همین امروز و فردا مانده است