يادم باشد
حرفی نزنم که به کسی بر بخورد.
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد.
راهی نروم که بی راه باشد.
خطی ننويسم که آزار دهد کسی را.
يادم باشد که روز و روزگار خوش است.
همه چيـز رو به راه و بر وفق مراد است و خوب!
تنها ! ... دل ما دل نيست.
آره!
مجتبی معظمی
نمایش نسخه قابل چاپ
يادم باشد
حرفی نزنم که به کسی بر بخورد.
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد.
راهی نروم که بی راه باشد.
خطی ننويسم که آزار دهد کسی را.
يادم باشد که روز و روزگار خوش است.
همه چيـز رو به راه و بر وفق مراد است و خوب!
تنها ! ... دل ما دل نيست.
آره!
مجتبی معظمی
نازنینا ! ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن ؛ با ما چرا ؟!
- شهریار
گاهی بايد رفت
و آنچه ماندنی ست را جا گذاشت
مثل ياد
مثل خاطره
مثل لبخند
رفتنت ماندنی و باارزش می شود
وقتی که بايد بروی،بروی
و ماندنت پوچ و بی فايده ست
وقتی که نبايد بمانی ، بمانی ...
-آنا گاوالدا
بابا آب داد یه دروغه، کسی اون آبُ نخورده!
بابا پول نون و آبُ دیگه دود کرده و مُرده!
مادرم قصه نمی گه، خواهرم شب سرکاره
اما تو کتابِ مشقم ، دوباره حرفِ سواره
اگه اومدین سراغم ، آخره کلاسِ شهرم
زیرِ خطِ احتیاجم ، توی اقیانوسِ زهرم
دیکته های ننوشته ، مشقای دوره نکرده
معنی شون اینه که شادی پیشمون برنمی گرده
نه نار و اسبُ می خوام ،نه دروغای قشنگُ
روزگارِ من سیاهه، نمی خوام این همه رنگُ
یکی باید بنویسه ، یه کتاب از حال و روزم
از منی که مثِ فانوس سرد و بی صدا می سوزم
اجازه خانم معلم ! این کتابُ کی نوشته؟
دنیای کتاب قشنگه ، دنیای من چرا زشته؟
اجازه! خانم معلم! علم و ثروت دیگه بسه
انشای من فقط اینه: خسته ام ، خسته ی خسته
نظر اول در رابطه ها
از همه چیز مهمتر است
دو دقیقهی اول
فکر میکنی که چقدر قلب بزرگی دارد
و تمام عمر در بزرگی آن قلب
دنبال همان دو دقیقه اول خواهی گشت
- ایلهان برک
باور نمیکند دل من مرگ خویش را
نه نه من این یقین را باور نمیکنم
تا همدم من است نفسهای زندگی
من با خیال مرگ دمی سر نمیکنم
آخر چگونه گل خس و خاشاک میشود؟
آخر چگونه این همه رؤیای نونهال
نگشوده گل هنوز
ننشسته در بهار
میپژمرد به جان من و خاک میشود؟
در من چه وعدههاست
در من چه هجرهاست
در من چه دستها به دعا مانده روز و شب
اینها چه میشود؟
آخر چگونه این همه عشاق بیشمار
آواره از دیار
یک روز بیصدا
در کوره راهها، همه خاموش میشوند؟
باور کنم که دخترکان سفید بخت
بی وصل و نامراد
بالای بامها و کنار دریچهها
چشم انتظار یار سیهپوش میشوند؟
باور نمیکنم که عشق نهان میشود به گور
بیآنکه سر کشد گل عصیانیاش ز خاک
باور کنم که دل
روزی نمیتپد
نفرین برین دروغ دروغ هراسناک
پُل میکشد به ساحل آینده شعر من
تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند
پیغام من به بوسه لبها و دستها
پرواز میکند
باشد که عاشقان به چنین پیک آشتی
یک ره نظر کننند
در کاوش پیاپی لبها و دستهاست
کاین نقش آدمی
بر لوحه زمان
جاوید میشود
این ذره ذره گرمی خاموشوار ما
یک روز بیگمان
سر میزند جایی و خورشید میشود
تا دوست داریام
تا دوست دارمت
تا اشک ما به گونه هم میچکد ز مهر
تا هست در زمانه یکی جان دوستدار
کی مرگ میتواند
نام مرا بروبد از یاد روزگار؟
بسیار گل که از کف من برده است باد
اما من غمین
گلهای یاد کس را پرپر نمیکنم
من مرگ هیچ عزیزی را
باور نمیکنم
میریزد عاقبت
یک روز برگ من
یک روز چشم من هم در خواب میشود
زین خواب چشم هیچکسی را گریز نیست
اما درون باغ
همواره عطر باور من در هوا پُر است.
- سیاوش کسرایی
ماه بالای سر آبادی است
اهل ابادی در خواب است
باغ همسایه چراغش روشن,
من چراغم خاموش.
یاد من باشد تنها هستم.
ماه بالای سر تنهایی است.
سهراب سپهری
دستم به آرزوهایم نمی رسد
آرزوهایم بسیار دورند...
ولی درختسبزصبرم می گوید:
امیدی هست...خدایی هست...
این بار برای رسیدن به آرزوهایم یک صندلی زیر پایم می گذارم
شاید این بار دستم به آرزوهایم برسد
اینجا حریم من است حریم قلب کوچکم!
قفس تنهایی من و حرف های ناگفته ام...
کسی دلش برایم نسوزد
من این قفس را دوس دارم و تنهایی ام را
تنهایی...
تنها اتفاق این روزهای من است...