نفس باد صبا مشک فشان خواهد شدعالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
نمایش نسخه قابل چاپ
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شدعالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
دعا کن به شب چون گدایان بسوزاگر میکنی پادشاهی به روز
زمی سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود ر زاه و رسم منزل ها
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی
یافت پس از صد نگه مطلب مخصوص خویش
دیده که جوینده بود عشوهی ممتاز را
تیز نگاهی به بزم پرده برافکند و کرد
پرده در محتشم نرگس غماز را
الا ای طوطی گویای اسرار
مبادا خالیت شکر ز منقار
راز دلت را، مکن فاش به نامحرمان
در بر ما محرمان، راز گشودن خطاست
توتی زدرختی افتادو نام گرفت ان توت سفید نالان از اوفتادم گرفت!!شاعر هیچ کس
نماز مخوان بر پیکر ان هیچ کس که هیچ نکرد!!
دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
نیازارم زخود هرگز دلی را
که می ترسم در او نام تو باشد