بر درت می آمدم هر شب مرا وا میزدی
گفتمت نامهربانی دم ز حاشا میزدی[golrooz]
نمایش نسخه قابل چاپ
بر درت می آمدم هر شب مرا وا میزدی
گفتمت نامهربانی دم ز حاشا میزدی[golrooz]
یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز
که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آنست که مجنون باشی
یک جا نشسته ست روی لبانت
لبخند شیرین، فریاد فرهاد
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران
نمی دانم چه می خواهم خدايا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جويد نگاه خسته من
چرا افسرده است اين قلب پرسوز
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
دلا تا کی در این زندان فریب این و ان بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
یک نقطه بیش فـرق رحیم و رجیم نیست
از نقطـــه ای بتـرس که شیطانی ات کنند
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب