-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز خیلی زود گذشت ولی نسبت به دیروز خیلی بهتر بود
خیلی خسته شدم
ولی شکر وقتم با حرف زدن تلف نشد
امروز بهم گفتن خودت رو باور کن
کار سختی هست خیلی سخته وقتی استرس داری خودتو باور کنی
فقط میتونم همه چی رو بسپارم به خدا
چون اون قادر ومن ناتوان
کاش قدر روزایی که بود رو میدونستم و خودم باعث این اتفاقاتی که در این بین بود نمیشدم
حداقل دوستی ام ادامه داشت
ولی شاید صلاح بود، نمیدونم خدایا لطفا دوستی ات رو با من بیشتر کن و منو به خودت امیدوارتر
من خیلی آدم خوبی نیستم ولی کنار تو خدایم آرومم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
فک کردن به اشتباهم ازارم میده امشب بازم یخورده ریختم بهم
به نظرمن مسخره ترین جمله دنیا اینکه بادیگران همونطور رفتارکن که دوس داری باهات رفتارکنن
ازمهربان بودن بدم میاد
بخدا هی میخوام مهربان نباشم اما نمیشه
ادما چرا اینجوری شدن
بغض ته گلوم گیر کرده
بدجور دلم واسه بچگی هام تنگ شده[negaran]
.
.
.
.
.
.
بازم خدایاشکرت عاشقتم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
reza-1369
بلاتکلیفی خیلی سخته
ادم دیوانه میشه اقا اره یا نه دیگه کی حوصله داره این همه منتظر بمونه اخه.بنارو گذاشتم بهترین حالت ممکن نمیتونم فکر بدترین حالت کنم اصلااااااااااااااا.نمیدون ــــــــــــــــم دیــــــــــــــــــــگه.. ....
امیدوارم خبر خوش بتونم بدم به امید خدا.............[golrooz]
93/11/03
جواب چی شد اقا دکتر ؟
[labkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
1=1+1
جواب چی شد اقا دکتر ؟
[labkhand]
هنوز بلاتکلیفم[khande]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
حتی ساده ترین حقوق اولیه زندگی رو نداریم....
شکر گذاری....هه
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
حال دختری را دارم که می خواست دست به خودکشی بزند
اما
هیچ کس را نداشت منصرفش کند ...
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سرم خیلی درد میکنه....
اتفاقات جالبی داره دورو برم میفته.....به قدری عصبیم کرده که دوست دارم تمام اطرافیانمو بکشم...
از امروز صبح شروع میکنم
زنگ اول،فوق برنامه فیزیک داشتیم....و از اونجایی که امروز امتحان فیزیکم داشتیم،کل کلاس درگیر حل مسائل فیزیک بودن...منم هیمن طور...
تا زنگ تفریح اول کتاب کار فیزیکم رو میز بود!زنگ خورد....اومدم تو کلاس دیدم خبری از کتابم نیست....همه جارو زیر رو کردیم با نازنین....مردشو تمام بچه های کلاسمونو ببرن...اینقدر خودخواهن....من و ....کلی حنجرمونو پاره کردیم....حدود 9 بار وسط کلاس داد زدم هیچکس هیچی نگفت....دیگه داشتم به این نتیجه میرسیدم از قصد برداشتن....اینقدر کثافتن بچه هامون که بخاطر درس این کارام امسال میکنن....یه مشت روانی جمع شدن تو این کلاس...دوستام گفتن برو از کلاسای دیگم بپرس شاید اونا.....اونجام رفتم اما نع!
اشکم در اومد....!فقط دلم میخواست برم تمام کیفای بچه هارو بریزم بیرون....تا زنگ سوم حرص خوردم!منو نازنین به یه نفر تو کلاس شکمون برد....اونم از قصد رفت کنارش نشست....طرف روانی و.....ضایع بازی در اورد کتاب کار من تو کیف این .....پیدا شد....بخدا اون لحظه که کتابو اورد بهم بده.....میخواستم یه دعوای جانانه بکنم باهاش....بزنم تو دهنش....ولی خیلیییییییییییییییی به خودم فشار اوردن این اتفاق نیفته...فقط با چنتا تیکه خودمو اروم کردم!اینجا نمونه دولتی........جایی که بچه ها قراره بخاطر درس همو بکشن....[nishkhand]شاید مدارس دیگم باشه...ولی کنترل میشه!رقابتشون عین ما نیست!عادیه....ما پارسالم از این موضوعات زیاد داشتیم!
زنگ دوم....
امار داشتیم....برگه های امتحانای ترم امارو دبیر خواست بده...اینقدر این عقده ای بد صحیح کرده بود که میانگین کلاسمون اومد رو 16 !حتی از ریاضیو و....پایین تر...!همه نگران بودیم خدایی.....ولی هرکسی سعی میکرد خودشو یه جوری اروم کنه...
اما میون ما یه نفر تو این بهبهه برگشت گفت حالت تهوع دارم....
بعد از اون رفت تو کما....یعنی سرشو برگردوند به سمت ما و فقط با تعجب نگاه میکرد و جوابم میداد!منم که ای کیو، فکر کردم عین خودمه که وقتی حالت تهوع دارم نباید کسی بهم دست بزنه...[sootzadan]
تا ما اومدیم که به خودمون بیایم و یه ظرف بیاریم.....تشنج کرد....خیلی بد بود خیلی....تمام بچه ها زدن زیر گریه....از کلاس پریدن بیرون....
چشماش برگشته بود!دستاش خشک.....کف....و دبیرمون با تمام قدرتش محکم دهنشو نگه داشته بود که یه وقت زبونش....
بنده خدا صرع داشت...یعنی برای باره اولش بود!من تا حالا ندیده بودم که از نزدیک.....
شد زنگ سوم....و برگه های امتحان شیمی....
دبیرا کلا لج کردن که دیگه برگه نمیدن تا روز کارنامه ها...
اما باز اصرار بچه ها اجازه نداد
بعد از اتفاق زنگ پیش همه حالمون بد بود.....دونه دونه برگه هامونو میگرفتیم و میشستیم....
که....نوبت فاطمه شد....داشت با برگه اش میومد که اونم تشنج کرد.....من اول فکر کردم پاش گیر کرد به میز....(خیلی خوش بینم)[sootzadan]
در این لحظه دبیر شیمی با چهههههههههههه سرعتی....مقنعه خودشو در اورد و کرد تو دهن فاطمه...ماهام تو شوک بودیم!
مدیر مدرسه و مشاور خلمون وارد کلاس شدن....عوض دل داری.. و ارامش....مدیر برگشت گفت:لعنت به همتون.....این جمله اش وااااقعا به همه ما برخورد![nishkhand]
مشاور خلمونم که در هر حالت تیکه کلامش اینه:خانوم خوشــــــــــــــــــــــ گلاع.....دوستون دارم و...
میاد استرس هی به ما وارد میکنه اخرشم زبون میریزه[nishkhand]
صحنه ای که امبولانس اومد واقعا خنده دار بود!دبیرمون مونده بود بدون مقنعه و هی داد میزد بچه هاااااااااااااااا یه چیزی بدبد بندازم رو سرم...مام عین خیالمون نبود[khande]اخر سر مشاور واسش یه روسری گل گلی اورد[khande]
زنگ چهارمم که امتحان فیزیک پرید و زنگ ارامش بود....یه خورده دبیرمون برامون حرف زد و اروم شدیم....
و اومدم خونه....
هرکدوم تو خونه رفتارای عجیب از خودشون نشون میدن....
خوابیده بودم که یه دفعه ای صدای تلویزیون زیاد شد....خیلیییییییییییییییی ترسیدم....این چهارمین شوکی بود بهم وارد شد!
یه لحظه پریدم از خواب فکر کردم صبح شده خواب موندم...[nishkhand]
با کلی دادو بیداد ارومشون کردم...
دوباره به خواب فرو رفتم...[nishkhand]
این دفعه خواب دیدم منو مامانم تو ماشین هستیم......داریم از یه پل مثل پل هوایی با ماشین میریم...بعد عین سیاه چاله بود!یه جاهایی از پل سوراخ بود و مامانمم جای خالی میداد!هی که جلوتر میرفتیم....زیاد تر میشد.....اونم هی تکرار میکرد: وای نه....منم میگفتم: نه نرو دیگه.....ولی خب چون شیب رو به پایینم داشت میرفت دیگه.....اون لحظه با خودم گفتم اخ جون مردم دیگه...ولی چرا مامانم؟![nadidan][sootzadan]پنچمین شوک امروزم خوردم!
اینجام از خواب پریدم....با تپش قلب شدید....دیگه ترجیح دادم نخوابم....[nishkhand]احساس میکنم میخوام همه رو بکشـــــــــــــــــم.....ا مدم نارنگی بخورم مزه ی خون اومد تو دهنم[nishkhand]اینم یه مدل جدید از چل شدنه!
قصه ی مام به سر رسید....[sootzadan]
من باید برم خداروشکر کنم امروز تشنج نکردم با این همه شوک های رنگارنگ...[sootzadan]
چهارشنبم کارنامه یه مااااه تلاش بیهوده ی مارو میدن....[bihes]
شرمنده دیگه یه خورده توهین و بی ادبیام زیاد شد...نمیشد ....باید یجوری خالیشون میکردم!http://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/65.gif
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
کسی خونه نیس خودم تنهام
این جمعه یه ازمون جمع بندی داریم بدجور کلافه م کرده[soal]
امیدوارم حداقل بتونم ازطریق زیست سال دوم وپیش سال سوم وجبران کنم
خب دیگه کنکوره کاریش نمیشه کرد چی میشداگه ماهم شبیه این خارجی ها کنکور نداشتیم[tafakor]
همیشه به مامانم میگم نمیشد توبا بابام عروسی نمیکردی اخه اینجوری شایدمن الان تواسترالیا المان.....
نمیدونم یه جایه عالی بودم [nishkhand]
بعدش میتونستم خواننده ومانکن وارایشگرو کوه نوردودریانوردو .......بشم[nishkhand]
بعدش مامانم میخنده ومیگه خدا......شناخت شاخش نداد بعدش همه میزنیم زیرخنده
خیالات دیگه کاریش نمیشه کردخداعاقبتمون وبخیرکنه
ولی خداییش از زندگی الانمم فوق العاده راضی ام
خدایا بازم شکرت
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز روز جالبی بود
چون بازم درس خوندم و تونستم برنامه ام رو تا حد عملی کنم
خیلی بخاطر راهنمایی ممنونم وگرنه الان خوب درس نمیخوندم و بلاتکلیف بودم
از امروز 10روز مونده به کنکور
آخ جون کنکور میدم و راحت میشم
هرجا قبول بشم که نه چون فقط 4تا دانشگاه رو میخوام بستگی داره به رتبه ام
ولی حداقل بعدش تا عید آرومم
کاش این روزا بتونم کاری کنم که کنکورم رو خوب بدم و غلط هام کمتر بشن
یعنی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
solinaz
سرم خیلی درد میکنه....
اتفاقات جالبی داره دورو برم میفته.....به قدری عصبیم کرده که دوست دارم تمام اطرافیانمو بکشم...
از امروز صبح شروع میکنم
زنگ اول،فوق برنامه فیزیک داشتیم....و از اونجایی که امروز امتحان فیزیکم داشتیم،کل کلاس درگیر حل مسائل فیزیک بودن...منم هیمن طور...
تا زنگ تفریح اول کتاب کار فیزیکم رو میز بود!زنگ خورد....اومدم تو کلاس دیدم خبری از کتابم نیست....همه جارو زیر رو کردیم با نازنین....مردشو تمام بچه های کلاسمونو ببرن...اینقدر خودخواهن....من و ....کلی حنجرمونو پاره کردیم....حدود 9 بار وسط کلاس داد زدم هیچکس هیچی نگفت....دیگه داشتم به این نتیجه میرسیدم از قصد برداشتن....اینقدر کثافتن بچه هامون که بخاطر درس این کارام امسال میکنن....یه مشت روانی جمع شدن تو این کلاس...دوستام گفتن برو از کلاسای دیگم بپرس شاید اونا.....اونجام رفتم اما نع!
اشکم در اومد....!فقط دلم میخواست برم تمام کیفای بچه هارو بریزم بیرون....تا زنگ سوم حرص خوردم!منو نازنین به یه نفر تو کلاس شکمون برد....اونم از قصد رفت کنارش نشست....طرف روانی و.....ضایع بازی در اورد کتاب کار من تو کیف این .....پیدا شد....بخدا اون لحظه که کتابو اورد بهم بده.....میخواستم یه دعوای جانانه بکنم باهاش....بزنم تو دهنش....ولی خیلیییییییییییییییی به خودم فشار اوردن این اتفاق نیفته...فقط با چنتا تیکه خودمو اروم کردم!اینجا نمونه دولتی........جایی که بچه ها قراره بخاطر درس همو بکشن....[nishkhand]شاید مدارس دیگم باشه...ولی کنترل میشه!رقابتشون عین ما نیست!عادیه....ما پارسالم از این موضوعات زیاد داشتیم!
زنگ دوم....
امار داشتیم....برگه های امتحانای ترم امارو دبیر خواست بده...اینقدر این عقده ای بد صحیح کرده بود که میانگین کلاسمون اومد رو 16 !حتی از ریاضیو و....پایین تر...!همه نگران بودیم خدایی.....ولی هرکسی سعی میکرد خودشو یه جوری اروم کنه...
اما میون ما یه نفر تو این بهبهه برگشت گفت حالت تهوع دارم....
بعد از اون رفت تو کما....یعنی سرشو برگردوند به سمت ما و فقط با تعجب نگاه میکرد و جوابم میداد!منم که ای کیو، فکر کردم عین خودمه که وقتی حالت تهوع دارم نباید کسی بهم دست بزنه...[sootzadan]
تا ما اومدیم که به خودمون بیایم و یه ظرف بیاریم.....تشنج کرد....خیلی بد بود خیلی....تمام بچه ها زدن زیر گریه....از کلاس پریدن بیرون....
چشماش برگشته بود!دستاش خشک.....کف....و دبیرمون با تمام قدرتش محکم دهنشو نگه داشته بود که یه وقت زبونش....
بنده خدا صرع داشت...یعنی برای باره اولش بود!من تا حالا ندیده بودم که از نزدیک.....
شد زنگ سوم....و برگه های امتحان شیمی....
دبیرا کلا لج کردن که دیگه برگه نمیدن تا روز کارنامه ها...
اما باز اصرار بچه ها اجازه نداد
بعد از اتفاق زنگ پیش همه حالمون بد بود.....دونه دونه برگه هامونو میگرفتیم و میشستیم....
که....نوبت فاطمه شد....داشت با برگه اش میومد که اونم تشنج کرد.....من اول فکر کردم پاش گیر کرد به میز....(خیلی خوش بینم)[sootzadan]
در این لحظه دبیر شیمی با چهههههههههههه سرعتی....مقنعه خودشو در اورد و کرد تو دهن فاطمه...ماهام تو شوک بودیم!
مدیر مدرسه و مشاور خلمون وارد کلاس شدن....عوض دل داری.. و ارامش....مدیر برگشت گفت:لعنت به همتون.....این جمله اش وااااقعا به همه ما برخورد![nishkhand]
مشاور خلمونم که در هر حالت تیکه کلامش اینه:خانوم خوشــــــــــــــــــــــ گلاع.....دوستون دارم و...
میاد استرس هی به ما وارد میکنه اخرشم زبون میریزه[nishkhand]
صحنه ای که امبولانس اومد واقعا خنده دار بود!دبیرمون مونده بود بدون مقنعه و هی داد میزد بچه هاااااااااااااااا یه چیزی بدبد بندازم رو سرم...مام عین خیالمون نبود[khande]اخر سر مشاور واسش یه روسری گل گلی اورد[khande]
زنگ چهارمم که امتحان فیزیک پرید و زنگ ارامش بود....یه خورده دبیرمون برامون حرف زد و اروم شدیم....
و اومدم خونه....
هرکدوم تو خونه رفتارای عجیب از خودشون نشون میدن....
خوابیده بودم که یه دفعه ای صدای تلویزیون زیاد شد....خیلیییییییییییییییی ترسیدم....این چهارمین شوکی بود بهم وارد شد!
یه لحظه پریدم از خواب فکر کردم صبح شده خواب موندم...[nishkhand]
با کلی دادو بیداد ارومشون کردم...
دوباره به خواب فرو رفتم...[nishkhand]
این دفعه خواب دیدم منو مامانم تو ماشین هستیم......داریم از یه پل مثل پل هوایی با ماشین میریم...بعد عین سیاه چاله بود!یه جاهایی از پل سوراخ بود و مامانمم جای خالی میداد!هی که جلوتر میرفتیم....زیاد تر میشد.....اونم هی تکرار میکرد: وای نه....منم میگفتم: نه نرو دیگه.....ولی خب چون شیب رو به پایینم داشت میرفت دیگه.....اون لحظه با خودم گفتم اخ جون مردم دیگه...ولی چرا مامانم؟![nadidan][sootzadan]پنچمین شوک امروزم خوردم!
اینجام از خواب پریدم....با تپش قلب شدید....دیگه ترجیح دادم نخوابم....[nishkhand]احساس میکنم میخوام همه رو بکشـــــــــــــــــم.....ا مدم نارنگی بخورم مزه ی خون اومد تو دهنم[nishkhand]اینم یه مدل جدید از چل شدنه!
قصه ی مام به سر رسید....[sootzadan]
من باید برم خداروشکر کنم امروز تشنج نکردم با این همه شوک های رنگارنگ...[sootzadan]
چهارشنبم کارنامه یه مااااه تلاش بیهوده ی مارو میدن....[bihes]
شرمنده دیگه یه خورده توهین و بی ادبیام زیاد شد...نمیشد ....باید یجوری خالیشون میکردم![sootzadan]
اخرش امروز مدرسه نرفتم.....موندم تو خونه تا اروم شم......جو مدرسه واقعا دیگه منو عصبی میکنه....حالم از همشون بهم میخوره....
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز روز خوبی بود وامیدوارم فردا ها هم اینطوری باشند واحساس خوشایندی داشته باشم.
فقط یه چیز رو نفهمیدم کجا کسی رو منتظر گذاشتم که امروزم با انتظار گذشت.
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
چقدر خوب می شود اگر آدمی که دوستش داری برایت تکرار شود ..
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
به نام آرامش دهنده ی قلب ها
سلام خدمت همه ی دوستانم[esteghbal]
مثل همیشه منو شرمنده ی خودتون کردید من تاریخ تولدمو حذف کردم که دوستان به زحمت نیفتن ولی بچه ها یادشون مونده بود تولدمو[alaghemand]
نمیدونم واقعا چطوری باید این محبت هاتون رو جبران کنم[khejalat]
انشالله که عمری باقی باشه بتونم برای قدر دانی از دوستانم تلاش کنم[golrooz]
http://faridfatemeh.persiangig.com/Birthday/3.jpg
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
من کاملاً یه هویی الان سوار قطار اهواز [taajob2] [nadanestan] [sootzadan][nadidan][nishkhand][taajob2]
بعدا تعریف می کنم، ساعت 12:14 دقیقه به من گفتن، الآن شدم مربی [khanderiz][labkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
با سلام و خسته نباشيد، میخواستم بدونم اشکالی نداره اگه یکی از مطالبتونو اينجا پيدا کنيد http://www.webwe.ir
sonia69azad@gmail.com
بهینه سازی سایت
Sonia Beheshti
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
طراحی سایت میکنم و از کرده ی خود دلشادم بنده ی بهینه سازی سایت هستم و از هر دو جهان آزادم. هر سوالی در هر زمینه ای داشتین من در خدمتم webwe.ir
http://www.webwe.ir sonia69azad@gmail.com Sonia Beheshti
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
یه هفته اس در گیر انتخاب واحد ترم آخرم ام.
فک کنم 3کیلو لاغر شدم از بس حرص خوردم.امروز یه درس ارائه میدادن فردا میگفتن نه واسه شما نیس.طبق آخرین جلسه ی ترم پیش گفتن یا 141 واحد یا 142 واحد میتونید بردارید الان میگن همون 142.در کل حرفشون دقیقه ای عوض میشه[soal]
یکی از درسمام هنو تو انتظاره تا میگین برین 9 ترمه شین واسه این یه درس[narahatishadid]!!!فک کنم کلا گروه به بیماری روانی اذیت کردن دانشجو مبتلا شدن..
انقد خوشالم که اگه بذارن این ترم ترم آخر دیگه نمیخوام ریخت اینا رو ببینم که نگو
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز انرژِ ام خیلی کمه نمیدونم چرا
خوب درس نمیخونم
حس یه ربات رو دارم که هر روزش تکراری یه برنامه ها رو انجام میده
نمیدونم چرا این ربات ازبین نمیره
قرسوده شده ولی هنوز باید ادامه بده
3ساله ربات وار زندگی کردم
منتظر یه اتفاق ساده ام که این وضع رو تغییر بده
خیلی خسته شدم
کاش تاشب بتونم اون درس رو تموم کنم
خیلی وقت برام نمونده.
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
سرم داره درد میکنه خیلی خیلیییییییییییییییییی چند روزی میشه
البته احساس میکنم یه چی داخل مغزم داره کم کم سوراخش میکنه[khanderiz]
نمیدونم شاید برا شرایط پیش اومده هست واقعا هم اصلا حوصله ندارم یعنی فکر یه ساعت بعد نمیتونم بکنم اعصابم خورد میشه حالا شب بماند که همش تکراری.هفت هفت و نیم خونه این ور اون ور فیلم بعد کم کم خواب که من اصلا خوابم نمیبرهـــــــــــــــــــ ـــــــــه باز چون حوصله ندارم و این سر درد و..............
کی تموم میشه این روزا اخه[soal]
تازه این برادر کوچیکتر از خودمم اومده یعنی حالت تهوع دارم آآآآآآآآآآآآآآآآآبا مرده عکس انداخته دستش کرده روده هاش کشیده بیرون عکس انداخته اونم با چه لبخندی!!!!یکی نیست بگه با جنازه چی کار داری اخه.میگه کیف داره حالا این به کنار این خانوم آ بدتر از اینا!!http://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/13.gifدلی دارن خدایی!!!!!!!!!!!
کی سر یه سفره بشینه باهاش !!!!!!!!!!!!!!!یه عطری هم میزنه که نگووووووووووو
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
حوصله ام نیست ..
کجا گذاشتمش ؟!
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
solinaz
با این همه تکنولوژی خبر و مقاله و مجله و ... هنوزم پدر مادرها ارزشگذاری های اشتباهی رو برای بچه هاشون میزارن.یعنی چی خب؟چون معدل بچه 19 نشد باید جور دیگه باهاش برخورد کرد؟یکی نیست لیست خاطراتیو که درباره نمره نوشتیو بهشون نشون بده ؟
تو تنها نیستی.بچه های زیادی این مشکلاتو دارن به خاطر طرز فکر اشتباه پدرمادراشون.
من نمیدونم کی میخوان پدر مادرا دست از سر نمره فرزنداشون بکشن و هدفشون فقط تقویت انگیزه و تلاش بچه هاشون باشه و به اندازه تواناییشون ازشون انتظار داشته باشن.
من دوره راهنمایی تو مدرسه نمونه دولتی درس میخوندم.یادمه سر یه مسائلی لج کردم و تاریخ رو نخوندم و اونجا من اولین بار درسی رو افتادم[nishkhand]
جاتون خالی چه حالی داد.دیگه ازون به بعد ژن استرسم قطع شد.نمره برام مهم نبود و نیست و هرچی که میخوام رو میرم یاد میگیرم و میخونم.
تو هم یبار یه درسیو بیوفت تا شوک این افتادن باعث بشه ازت قطع امید کنن[nishkhand] اونوقت با خیال راحت بشین درس بخونی
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
من واقعا نمیدونم این ات و اشغال هایی که در قالب ماری جوانا و شیشه و کوکائین و.... به خورد جوونای ملت میدن چه سودی داره....بده. نکشید
مصرف قرص هم تر و تمیز تره هم کلاسش بالاتره.....[nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
خوشبختی ینی مریض که شدی اونی که دلت میخاد زود خبردار شه و زنگ بزنه حالت رو بپرسه....
حتی اگه مسخره ت کنه بابت صدای خش دار و گرفته ت و بگه چقد داغون شدی و هم باعث شه جیغت دربیاد و هم بخندی[shaad][nishkhand]
شوخی هایی که از یادم برد حالم خوب نیس[shaad]
ینی دلم میخاد همیشه مریض بمونم تا همیشه مورد توجه بمونم[nishkhand] ولی خب چون خودخاه نیستم سعی میکنم زودی خوب شم و
باعث ناراحتی خانواده م نباشم[shaad]و همیشه شاد بمونم و کنارشون باشم
خدایا اینا دلخوشی منه
لطفا دلخوشیمو برام حفظش کن...کاری کن ازین به بعد فقط شاد باشم
میشه؟؟؟؟
مرسی[esteghbal][golrooz][golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز بعدازظهر اصلا درس نخوندم
خیلی درسام مونده
کاش فردا پرانرژی درس بخونم دلم میگیره از خودم
6روز به کنکور مونده ومن کلی درسم مونده علاوه بر اون کتابا و مباحث نخونده استرسم یقه منو گرفته هر روز بیشتر میشه
کاش برام مهم نبود امثال همین جا که هستم قبول بشم یا بهترش
وگرنه یقین دارم جایی قبول میشم بالاخره
میدونی که...........
خواهشا برام دعا کنید.محتاج دعای شمام
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
چرا وقتی فکر میکنی همه چی داره خوب پیش میره پیش نمیره؟خدایا نمیدونم شاید باید اتفاق بیفته ولی خدایا این بارم ازت میخوام که کمکم کنی
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
با سلام ...
حدود 7 روز پیش یکی از بستگان بیمارستان بستری بود رفتم پیشش بمونم، وقتی ک رفتم دست و صورتمو بشورم گوشیم افتاد تو سینک دستشور [negaran]اینش بدرک منم دیدم خیس شد زیر آب گرفتم [nadidan]هیچی دیگه قول Z3 رو گرفتم ولی زیرابمو زدن برام نخرن [tafakor]
نامردا [soal]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
بچه ها خدا رو شکر برطرف شد.خدا به اساتید محترمی که ما دانشجوها رو درک میکنند عمر با عزت بده الهی امین(اساتید محترم میدونند ما دانشجو هستیم وقت نداریم درس بخونیم وگرنه حتما درس میخوندیم.این رو سخن از معلم فیزیک کنکورمه سر کلاس میگفتن میدونم شما کنکور دارید وقت ندارید درس بخونید)بچه ها قول بدید ترم بعد درس بخونیم[nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
بازم سردرد بازم سردرد
راه که میرم انگاری مغزم تو سرم تکون میخوره!!!! میخوره این ور و اون ور سرم درد میکنه[bamazegi]
تازه خوابمم میاد[khabalood]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
کسی پایان من
نقطه ای بگذارد و
تمام!
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز بهتر از دیروز بودم ولی خب میتونستم کمی بیشتر درس بخونم بهتر میشد
ولی بازم راضی ام
بهتر از هیچی هست
فعلا که هیچ
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
حوصله ام سر رفته
قبلا بازی آنلاین جواب میداد الان دیگه اونم جواب نمیده
[nadanestan]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دیشب قلبم داشت از سینم میزد بیرون انقدر درد دااااااااااااااااااااااشت بیمارستانم رفتم که شلوووووووووووووووغ اخرش به قرص گرفتم خوردم خداروشکر زود اثر کرد خدایی نفسم بالا نمی اومد سر دردمم که دیگه جای خود داشت.
دیشبم تا ده شب کار کردم یعنی کل بدنم درد داره
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
reza-1369
دیشب قلبم داشت از سینم میزد بیرون انقدر درد دااااااااااااااااااااااشت بیمارستانم رفتم که شلوووووووووووووووغ اخرش به قرص گرفتم خوردم خداروشکر زود اثر کرد خدایی نفسم بالا نمی اومد سر دردمم هم که دیگه جای خود داشت.
دیشبم تا ده شب کار کردم یعنی کل بدنم درد داره
داش رضا وقتش نیست امضاتو یه ویرایش بکنی؟[sootzadan][nadanestan]
یکی از دوستان پدرم ماشینشو چند روز پیش فروخت.امروز یه چیزی ازش میخواستیم که خونشوون بود.رفتم محل کارش دنبالش که با هم بریم خونشون و وسیلمو بگیرم.تقریبا 5 جای دیگه رفتیم تا به کاراش رسیدگی کنه :)) طفلک ماشین نداشت که
محمد جان تا فلان جا یه لحظه بریم.محمد جان تا فلان جا یه لحظه بریم.ببخشیدا.محمد جان تا فلان جا یه لحظه بریم.شرمنده ها :)) هیچی دیگه همه کاراشو رسید قشنگ 1ساعت و نیمی شد.[nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
کاش زودتر تموم میشد
حوصله ندارم
الان دلم میخواد آلی تموم کرده بودم ولی نمیشه
کلا هیچی نمیشه
امروز اصلا خوب درس نخوندم
بازم ادامه داره ........