داني كه چرا كعبه حق گشته سيه پوش
زيرا كه خداوند عزادار حسين است
نمایش نسخه قابل چاپ
داني كه چرا كعبه حق گشته سيه پوش
زيرا كه خداوند عزادار حسين است
تا ریشه در آبست امید ثمری هست
گر نخل وفا بر ندهد چشم تری هست ...
تنهاییم را با تو قسمت می کنم سهم کمی نیست
گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست
تو غزالم نشدی رام که شعر خوشت آرم
غزلم قصه دردست که پرورده دردم ...
مجنون و پريشان تو ام،دستم گير
سرگشته و حيران توام،دستم گير
هر بي سر و پا چو دستگيري دارد
من بي سر و سامان توام،دستم گير
رنگ رخسار خبر می دهد از سر ضمیر
گر بگویم که مرا بی تو پريشانی نیست ...
تا كي به تمناي وصال تو يگانه
اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه
هر كه را خوابگه آخر مشتي خاك است
گو چه حاجت كه به افلاك كشي ايوان را
از اشك من سوال : چرا زود مي روي ؟
از سوي تو نمي رسد آخر چرا جواب ؟
بیگانه اگر وفا کند خویش من است
ور خویش جفا کند بداندیش من است ...