صبرت که تمام شد نرو...
معرفت تازه از آن لحظه آغاز ميشود..
نمایش نسخه قابل چاپ
صبرت که تمام شد نرو...
معرفت تازه از آن لحظه آغاز ميشود..
دوستی،گندمکی هست که در معبدیاد،چون که با خوشه ذخیرست به آفت نرود
در اين روزاي برگ ريزان يك استكان چاي داغ مهمان منيد كناز پنجره بخار گرفته دلتان، وقت تنهايي، نوش جان! چاي چاي رفاقت من هميشه داغ است.
اشکی که بی صداست/ پشتی که بی پناست/ دستی که بسته است/ پایی که خسته است/ قلبی که عاشق است/ حرفی که صادق است/ شعری که بی ریاست/ شرمی که آشناست/ دارایی من است/ ارزانی شماست.
گوته میگه:دوست خوب مثل کوه میمونه تا ازش دور نشی نمیدونی چقدر بزرگه
کاش عاشق اینقدر تنها نبود
کاش دل بستن این روزها فقط رویا نبود
کاش لیلی دست مجنون میگرفت تا که مجنون در پی صحرا نبود کاش شیرین قطره ا احساس داشت تا که فرهاد این چنین رسوا نبود و ای کاش...
در هر ورق زمان نوشته ام...
یادت میمانم حتی اگر هزار صفحه از تو دور باشم....
پی پی پینوکیو پدر ژپتو، هِی، گُ گُ گُربه نره روباه مکار، هِی !
از جمله تفریحات سالم زمان ما
براي آغازدوستي
يك سلام ويك لبخند
براي ادامه اش
يك عمرصداقت ومحبت
برسنگ مزارم بنويسيد آشفته دلي خفته دراين خلوت خاموش. او زاده ي غم وتنهايي بودكه ازخاطر دوستان گشت فراموش.