-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبان دگری گویا نیست
بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
غزل توست که در قولی از آن ما نیست
تو چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم
تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست
شب که آرام تر از پلک تو را می بندم
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
این که پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
گفتی عاشقمی
گفتم: دوستت دارم
گفتی: اگه یه روز نبینمت می میرم.
گفتم: من فقط ناراحت می شم.
گفتی: من به جز تو به کسی فکر نمی کنم.
گفتم: اتفاقا من به خیلی ها فکر می کنم.
گفتی: تا ابد تو قلب منی.
گفتم: فعلا تو قلبم جا داری.
گفتی: اگه بری با یکی دیگه من خودمو می کشم.
گفتم: اما اگه تو بری با یکی دیگه من فقط دلم می خواد طرف رو خفه کنم.
گفتی... گفتم ...
حالا فکر کردی فرق ما اینهاست؟
نه فرق ما اینه که:
تو دروغ گفتی من راستشو.
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
من، تو را ...
در ميان گذشته هايم گم كرده ام
ميان سكوت سرد اتاقم
در بندبند خاطراتم ...
در اشكهاي ريخته بر قالي بي رنگ دلم
گم كرده ام
در شبي تاريك ....
و
اكنون ...
هيچ نمي يابمت !
شايد تو نيز ، مرا ...
در ميان خاطراتت...
گم كرده اي ....!!
.....
من....
سالها را پشت سر مي گذارم
بي آنكه بدانم
يا درك كنم
كهزندگي ام
پايان يافته !!
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
چقدر دوست داشتم يك نفر از من مي پرسيد چرا نگاه هايت انقدر
غمگين است ؟ چرا لبخندهايت انقدر بي رنگ است ؟ اما افسوس ... هيچ كس نبود هميشه من بودم و من و
تنهايي پر از خاطره . آري با تو هستم .. با تويي كه از كنارم گذشتي... و حتي يك بار هم
نپرسيدي چرا چشم هايت هميشه باراني است .
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
آتشی که مرا ذره ذره آب می کند
مثل شمعی که می سوزد و به پایان خود نزدیک می شود
و من مثل همیشه تنهای تنها هستم
قطرات باران از چشمانم به زمین می ریزند
زمین ، خیس باران می شود
طبیعت خوشحال از بارش این همه نعمت
کم کم رویش آغاز می شود
زندگی معنا می شود
گل های آرزو به بار می نشینند
و من همچنان اشک می ریزم
و طبیعت همچنان خوشحال می ماند
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
گاه يک لبخند آنقدر عميق ميشود که گريه ميکنم گاه
يک نغمه آن قدر دست نيافتني است که با آن زندگي
ميکنم گاه يک نگاه آن چنان سنگين است که
چشمانم رهايش نميکنند گاه يک عشق آن قدر
ماندگار است که فراموشش نميکنم
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
آواز عاشقانه ي ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
ديگر دلم هواي سرودن نمي کند
تنها بهانه ي دل ما در گلو شکست
سر بسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گريه هاي عقده گشا در گلو شکست
اي داد ، کس به داغ دل باغ دل نداد
اي واي ، هاي هاي عزا در گلو شکست
آن روزهاي خوب که ديديم ، خواب بود
خوابم پريد و خاطره ها در گلو شکست
«بادا»مباد گشت و «مبادا» به باد رفت
«آيا»زياد رفت و «چرا» در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرين و آفرين و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خدا حافظي کنم
بغضم امان نداد و خدا... در گلو شکست
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
رفتم رفتم رفتمو بار سفر بستم
با تو هستم هر کجا هستم
از عشق تو جاودان ماند ترانه ی من
با یاد تو زنده ام ای عشقت بهانه ی من
پیدا شو چو ماه نو گاهی به خانه ی من
خواری زد گل از رخت در آشیانه ی من
رفتم رفتم رفتمو بار سفر بستم
با تو هستم هر کجا هستم
آهم را می شنیدی به حال زارم می رسیدی
نازت را می خریدم تو ناز من را می کشیدی
بخدا که تو از نظرم نروی چو روم ز برت ز برم نروی
رفتم رفتم رفتمو بار سفر بستم
با تو هستم هر کجا هستم
اگر مراد ما برآید چه شود
شب فراق ما سرآید چه شود
بخدا کس ز حال من خبر نشد
که به جز غم نصیبم از سفر نشد
نروی ای نفس ز پیش چشم من
که به چشمم بجز تو جلوه گر نشد
رفتم رفتم رفتمو بار سفر بستم
با تو هستم هر کجا هستم
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
تو خواهی رفت
تو خواهی رفت و من دور از تو جدالی سخت
با اندوه خواهم داشت
تو خواهی رفت و
من دیگر کسی راهمزبان خود نخواهم کرد
تمام دستها بیگانه با دستم
تمام چشمها بیگانه با چشمم
کسی درد مرا هرگز نمی فهمد
واندوه مرا از چشمهای من نمی خواند
تو خواهی رفت و
اشک من،تو را بدرود خواهد گفت
اما هرگز،
تو از یادم نخواهی رفت...
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
قلبم در انتظار است ...
و نگاهم گرفتار تنگ غروب
قسمشان مي دهم ! به چشمانم التماس مي کنم که کم سو نشوند
بغض ها بي رحمانه گلويم را مي فشارند
منت قلبم را مي کشم تا براي لحظه اي هر چند کوتاه يادش را به غريبگان نسپارد
مدت هاست که نخل هاي ساحل در حسرت قطره اي چشم به دريا دوخته اند
هر لحظه دست خواهش پيش چشمانم دراز مي کنم تا برايش ببارند
اما مي دانم که او هرگز نخواهد ديد !!!! هرگز نخواهد فهميد !
هر دم منت مرغ خيالم را مي کشم تا که شايد از سرزمين واژگان ...
بهترين قافيه را در وصفش براي اين شاعر خسته بياورد
ساعت اتاقم از شمارش لحظه هاي انتظارش خسته شده !
هر لحظه دم از ايستادن مي زند
التماسش مي کنم که لحظه هايم را تنها نگذارد
ديوار اتاقم ديگر طاقت تحمل تقويم هاي باطله و روز هاي خط خورده را ندارد
مدت هاست که پيچک نگاهم بر پاي در پيچيده !
کجاست آن بي وفا که ببيند در وفايش چه بر سر من آمده ؟!؟
نمي دانم ؟!؟
نمي دانم که چرا پرندگان آرزو ديگر سخن از پرواز نمي گويند ؟!؟
شايد آسمان دل من ديگر آبي نيست
نمي دانم چه شد که با بي رحمي گلدان مرا به باد هاي وحشي و سرد زمستان سپرد ؟!!!
مگر نمي دانست که گل عشق من بدون محبت خشک خواهد شد ؟!؟
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
قلب من
هرگزتو را محکوم و نقد نمی کنم ونیز هرگزاز آنچه میگویی شرمنده نمیشوم
میدانم تو کودک محبوب خداوندی واو در تابشی شکوهمند و عاشقانه از تو
حفاظت می کند .
قلب من
به تو ایمان دارم . طرفدارت هستم و در نیایش هایم همواره برایت درخواست
برکت می کنم همواره دعا میکنم تا یاری وپشتیبانی مورد نیازت را دریافت کنی .
قلب من
به تو ایمان دارم که تو عشقت را با هر آن کسی که نیازمند یا سزاوارش باشد
سهیم میشوی که راه من راه توست و همواره با هم به سوی روح القدوس
می رویم . از تو میخواهم به من اعتماد کنی بدان که دوستت دارم ومیکوشم تمام
آزادی مورد نیازت را برای ادامه دادن به تپش شادمانه ات درسینه ام در
اختیارات بگذارم برای آنکه هرگز احساس از حضور من در گرداگردت احساس
نا آسودگی نکنی هر کاری میکنم......
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
مسافري نزديك شهر بزرگي از زني كه كنار جاده نشسته بود پرسيد :
مردم اين شهر چگونه اند زن گفت:
مردم شهري كه از آن آمده اي چكونه بوده اند ؟
مسافر پاسخ داد: بسيار بد غير قابل تحمل و از هر نظر نفرت انگيز .
زن گفت : مردم ان شهر نيز چنين اند .
هنوز مسافر اول نرفته بود كه مسافر ديگري از همان شهر رسيد و راجع به
مردم آن شهر سوال كرد
مسافر دوم گفت: آنها مردم خوبي بودند راستگو سخت كوش و بسيار بخشنده
از اين كه آن جا را ترك كردم غمگينم . زن خردمند پاسخ داد : پس آنها را در
شهري كه پيش رو داري باز هم خواهي يافت .
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
باد مي آيد . تند و سرد و بي درک
بيديم .و مي لرزيم در اين تنگناي آشوب
وهراسانيم از هر باد تند
اما بيدي محكميم و ماندني
به آغازمان براي هم بودنمان ايمان داريم
و به باهم بودنمان پايبنديم
پس بادهاي خسته تلاشتان را جاي ديگري خرج كنيد
كه عاشقكهاي اين دوران را با باد صنمي نيست
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
عشق می ورزیدم
دوست می داشتم
می پرستیدم
کسی که شاهرگ هستی ام برای او بود
آنقدر سرگشته بودم که فرشتگان را در کنارم می دیدم
اما افسوس که فرشته من فرشته نبود
صداقت را به ارث برده بودم
یگانگی را از خدا یاد گرفته بودم
اما یگانه من هم یگانه نبود
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
مادر عزيز در برابرت كويري تشنه هستم
ودر انتظار باران محبتت غنچه اي هستم در دستان گرم تو
كه با اشكهاي پاكت سيراب مي شوم .
در درياي بي كران چشمانت پاكي وعشق را ديده ام و مي خواهم چون
كبوتري سبكبال در پهنه اين آسمان پرواز نمايم .
و اكنون از تولد مهر صداي بلبلان ترانه ساز زمين است و
اين ترانه نوايي است كه قلب هاي آدميان را به تپش وا مي دارد.
پس مادر اي مهربان ترين پيوند هستي ام به
عشق تو زنده است و رأفتت و شهامتت در قلب انسانيت حك شده
است
. و تو را اي ُدرج بينواي مرواريد خِرد
چگونه بايد در اين بُرهه از زمان نمايان ساخت
كه قصه شجاعت و ايمانت از تمام شمع ها فروزان تر
است.روزت را همواره ارج مي نهيم و رايحه ايثار و محبتت را در جانمان
مي ستاييم
ُ
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
می خواهم از پشت پنجره ی کوچک قلبم ،
از پشت دیوارهای بلند تنهائیم با تو سخن بگویم
هر شب سوار بر قایق غم هایم در رودخانه اشکهایم
تا به افقهای ظلمت زندگی پیش می روم
اما گویی اقیانوس غمهایم ساحلی نداردو راه بازگشت را گم کرده ام
و چشمهای تو از لابه لای شهر ستاره ها قصه امید را برایم می خواند
، اما افسوس
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
زندگي و مرگ را زماني شايسته بدان كه وسيله كسب خير باشند.
به يادآور كه در اصل چه بوده اي و پس از مرگ چه خواهي شد.
چگونه زيستن را منهاي چگونه مردن از خدا مخواه،
بلكه هر دو را از او درخواست کن
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
هر چند پير و خسته دل ناتوان شدم
هر گه كه ياد روي تو كردم جوان شدم
شكر خدا كه هر چه طلب كردم از خدا
بر منتهاي همت خود كارمان شدم
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
آتشی که مرا ذره ذره آب می کند
مثل شمعی که می سوزد و به پایان خود نزدیک می شود
و من مثل همیشه تنهای تنها هستم
قطرات باران از چشمانم به زمین می ریزند
زمین ، خیس باران می شود
طبیعت خوشحال از بارش این همه نعمت
کم کم رویش آغاز می شود
زندگی معنا می شود
گل های آرزو به بار می نشینند
و من همچنان اشک می ریزم
و طبیعت همچنان خوشحال می ماند
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض
یک طرف خاطره ها!
یک طرف پنجره ها!
در همه آوازها! حرف آخر زیباست!
آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
می روم شاید فراموشت کنم
من پذیرفتم شکست خویش را
پندهای عقل دور اندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتنم دل شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه تو تنهاتراز ما می روی
آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
یک ... دو ... سه
....
يك...
دو....
سه....
چندين و چند
...هر چقدر مي شمارم خوابم نمي برد
من اين ستاره هاي خيالي را
كه از سقف اتاقم
تا بينهايت خاطرات تو جاري است
....
يادش بخير
وقتي بودي
نيازي به شمردن ستاره ها نبود
اصلا يادم نيست
ستاره اي بود يا نبود
هر چه بود شيرين بود
حتي بي خوابي بدون شمردن ستاره ها.
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
مهربان
آنقدر شاعرم امشب که فقط ،
سایه مهرتورا کم دارم
باتو هستم
ای سراپا احساس
خون تو در رگ من هم جاریست ،
جنس ما جنس بلد بودن کانون گل است
نازنین
زندگی جای هدر دادن فرصتها نیست ،
ما مطهر شده ایم ،
پیش رو راه رسیدن به خداست
…
مهربان
سبد معذرتم را بپذیر ؛
کودکی هستم شوخ خانه ام در ته بن بست فراموشی یک زوج قدیمی مانده
خانه دل اما ، جای بکریست هنوز ،
پر سبزینه و ریحان و غزل ،
پر تکرار گیاهان نمو ،
پر ابیات ملون شده در خمره عشق ،
پر انوار خدا.
داخل خانه دل ؛
جای جمعیت هرجائی نیست کل دارائی من تازگی دلکده است
من به دل راز رسیدن دارم ،
من به دل ثروت هنگفت عدالت دارم ،
خوب می فهمم اگر در باران ،
چتر خود را به کسی بخشیدم؛
توشه رفتنم از لطف خدا آکنده ست
خوب میدانم اگر جای توپیشم خالیست ؛
حکمتی در کارست
…
مهربان
سبد معذرتم را بپذیرکار کودک این است ؛
اولش حرف زند ، به تامل بنشیند بعدش
آنقدر شاعرم امشب که فقط ؛
بیستون کم دارم ،
تیشه عاقبتم را بدهید
آنقدر ساده سخن میگویم ؛
که اگر یکنفر از کوچه دل درگذرد ،
دل و دلداده روی هم بیند
…
مهربان
ساعت الآن دقیقا خواب است
- و من و پهنه کاغذ بیدار
روی تو در نظرم نقش نخست ،
و خدا شاهد دیوانگی بنده بازیگوشش
و خود او می داند ؛
که دلم آنقدر آغشته به توست ؛
که اگر از صف فردوس برین ،
طیفی اندازه صد نور میسر سازد
من به آن طیف نبخشم ، دانه ای از مویت
…
مهربان
بازهم ،
سبد معذرتم را بپذیر
آنقدر شاعرم ازتو که نمیدانم کی ،
واژه ات راهی شعرم شده است
لحظه ای گوش بکن ،
یک موذن مست است
آنقدر خوب اذان میگوید ،
گوئی او عکس خدا را دیده
خوش بحالش اما ؛
طرح زیبای خدا را گاهی ،
می توان در پس سیمای عزیزی جوئید
…
مهربان
دیر زمانی ست که من این مسئله را فهمیدم ؛
…
مهربان
آنقدر شاعرم امشب که زمین ،
در پی زمزمه ام مست شده ست
سر ببالین مدارینه کرات نهاده ست و باز
گوشهایش به من آویزانند
آنقدر شاعرم امشب که دلم ،
از پس سینه برون آمده باز
او نگاهش به من است
من نگاهم به قدم رنجه تو
آنقدر شاعرم امشب که فقط ،
روح روحانی تو حال مرا می فهمد
…
مهربان
عاشقی ؛ بارش احساس به روی ذهن است
عاشقی ؛ لمس خدا با چشم است
عاشقی ؛ مظهر نو بودن دل ، در حیات ازلیست
ومن امشب از عشق ، بخود می پیچم
بعد از امشب شاید ،
نقش اعجاز تو را طرح زنم
…
مهربان
ترکه فرضی تنبیه من آماده نشد ؟
یا مرا چوب تادب بنواز ؛
یا بیا و سبد معذرتم را بپذیر
…
مهربان
لذت صبح مجدد اینجاست ،
میروم تا با آب ، غسل آزاده شدن باب کنم
دیگر آن جمله سهراب مرا حسرت نیست ؛
" کعبه ام مثل نسیم ،
میرود باغ به باغ ،
میرود شهر به شهر
ثروتی بیش به من داده خدا
…
مهربان
از سر کودکی من بگذر ،
باید آرام به سجاده تعظیم روم ،
شعرم آخر شده ، انگار زمان وصل است
" به خدا می دهمت عاریه وار ،
آری عاشق شده بودم این بار
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
زخم از زبان تلخ تو خوردن روا نبود
تقدیر ما به تلخی این ماجرا نبود
هرگز نشد که خانه ی باران بنا کنیم
سنگ بنای عشق که هم سنگ ما نبود
بانو! نگو که طالع ما را خدا نخواست
آجیل بوسه های تو مشکل گشا نبود!
یک عمر پا به پای غمت اشک ریختم
در هیأتت همیشه غذا بود،جا نبود!
غیر از من و نگاه در آیینه هیچکس
در سوگ چشم های تو صاحب عزا نبود
از من گذشت دختر باران! ولی بدان
این رسم عشق بازی پروانه ها نبود
با آخرین قطار از این شعر دل برید
مردی که هیچ وقت برایت "خدا نبود"
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
یک و یک همیشه دو نمی شود گاه باد می کند،
چهار می شود
گاه میل می کند به صفر
گاه نیز می زند به کله اش...
هوس کند می رود به آسمان،
هزار می شود.
یک و یک برای من...
-- من که سال هاست در ردیف آخر کلاس زندگی نشسته ام --
جز دو خط ساده نیست؛
جز دو خط که پا به پای هم در سفید صفحه راه می روند،
وز این جهان خط کشی و کاغذی عبور می کنند...
جز دو خط ساده که در انتهای دور در تقاطع زمین و آسمان؛
روی خط نازکی به نام زندگی عاقبت به پای هم ...
پیر می شوند!
« توی گوشتان فرو کنید! یک و یک مساوی دو است. »
آه...
من که حرف این حساب را سرم نمی شود
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
چقدر ثانیه هایت حضور ایمان داشت
در آن غروب سیاهی که بوی هجران داشت
چقدر دختر تو دلشکسته بود آن شب
نگاه ابری او یک بهار باران داشت
فدای حلقه ی انگشتری که غارت شد
و دستهای تو که روح سبز احسان داشت
فدای آن دو لبی که مسیح دلها شد
به روی منبر نی این همه مسلمان داشت
چقدر خاطره دارد نسیم با زلفت
که مثل خواهر تو خاطر پریشان داشت
گرفته ماه مرا ابر خون و خاکستر
تنور خانه شب تا سپیده مهمان داشت
چقدر بوی خدا می شنیدم از آن لب
که بین طشت طلا عطر پاک قرآن داشت
در امتداد افق رد خون تو باقی است
غروب سرخ محرم مگر که پایان داشت
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود
از هرچه زندگیست دلت سیر می شود
گویی به خواب بود جوانیمان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود
کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی
بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
نشنو از نی ، نی حصیری بی نواست
بشنو از دل ، دل حریم کبریاست
نی بسوزد خاک و خاکستر شود
دل بسوزد خانه ی دلبر شود
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
هي فلاني مي داني ؟ مي گويند رسم زندگي چنين است...
مي آيند.... مي مانند.... عادت مي دهند.... ومي روند.
وتو در خود مي ماني و تو تنها مي ماني
راستي نگفتي رسم تونيز چنين است؟.... مثل همه فلاني ها....؟
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
شبي به دست من از شوق سيب دادي تو
نگو كه چشم و دلم را فريب دادي تو
تو آشناي دل خسته ام نبودي حيف
و درد را به دل اين غريب دادي تو.
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
من چه كنم خيال تو منو رها نمي كنه
اما دلت به وعده هاش يه كم وفا نمي كنه
من نديدم كسي رو كه مثل تو موندگار باشه
آدم خودش رو كه تو دل اينجوري جا نمي كنه
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
نمي دونم که چرا هر وقت به تو مي رسم ، نمي توانم از تو
بگويم. براي گفتنت واژه کم مي آورم. به هر حال ، بدان
که بيشتر از اين حرف ها و واژه ها برايم معنا مي دهي
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
من منتظرت شدم ولي در نزدي
بر زخم دلم گل معطر نزدي
گفتي كه اگر شود مي آيم اما
مرد اين دل و آخرش به او سر نزدي
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
آقا گمانم من شما را دوست...
حسی غریب و آشنا را دوست...
نه نه! چه می گویم فقط این که
آیا شما یک لحظه ما را دوست؟
منظور من این که شما با من...
من با شما این قصه ها را دوست...
ای وای! حرفم این نبود اما
سردم شده آب و هوا را دوست...
حس عجیب پیشتان بودن
نه! فکر بد نه! من خدا را دوست...
از دور می آید صدای پا
حتا همین پا و صدا را دوست...
این بار دیگر حرف خواهم زد
آقا گمانم من شما را دوست...
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
پايان ِ من
گفتی که پــَر بکش ، برو از آسمان من
باشـد ، قبـول ، کفتر ِ نا مهربان من
هر بار گفته ام که : تو را دوست دارمت
پـُر می شود از آتش ِعشقت دهان من
این جمله که برای بیانش به چشم تو
افتـاده است باز به لکنـت ، زبان من
آنقدر عاشقـم که تو عاشـق نبوده ای
دیگر رسیـده کارد ، بر این استـخوان من
نه ، شاهنامه نیست که تو پهلوان شوی
این یک تراژدی ست ـ غم ِداستان من
یک شب بیا و ضامن ِ من باش نازنین !
وقتی دخیـل ، بستـه به تو آهوان ِ من
دل بــرکن و به شهـرِ دل ِ من بیا عزیز!
زخـم زبان مردم ِ چشـمت ، به جان ِ من
باید که باز با تو خـدا حا فظـی کنـم
آخر رسیـده است به پایـان ، زمان من
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
وقتي سكوت ِ دهكده فرياد مي شود
تاريخ ، از انحصار ِ تو آزاد مي شودتاريخ ، يك كتاب ِ قديمي ست كه در آن
از زخم هاي كهنه ي من ياد مي شود
از من گرفت دخترِ ِخان هرچه داشتم
تا كي به اهل ِ دهكده بيداد مي شود؟
خاتون! به رودخانه ي قصرت سري بزن
موسي ، دل ِ من است كه نوزاد مي شود
با اين غزل ، به مـُلك ِ سليمان رسيده ام
اين مرد ِ خسته ، همسفر ِ باد مي شود
اي ابروان ِوحشــي ِتو لشكر ِ مغول!
پس كي دل ِ خراب ِ من ، آباد مي شود؟
در تو هزار مزرعه ، خشخاش ِ تازه است
آدم به چشـــــــــــــم هاي تو معتاد مي شود
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
ورق می خورد شب ، با پنجه ی تقدير در باران
ومی رقصيد عطر ِ كال ِ كاج ِ پير در باران
نگاه ِ بـِركه ، سرشارازتب ِ رويای وارونه
ومی روييد از ژرفای آن تصوير در باران
..................................................
ميان ِ چشم ها مانده ست سرگردان ، هزاران سال
خمار ِ خواب های خيس وبی تعبير در باران
دل ويك گوشوار ِ كاغذی ، انگيزه ی بودن
ومن ، باران نديده ، دختری دلگير د ر باران
صدای خيس ِ مردی درگلوی تار می روئيد
كسی مثل خودم، مثل خودش درگير در باران
به جرم ِ بی گناهی ، دارهای چشم ها می دوخت
به سرتاپای من ، يك درد ِ دامنگير در باران
غمی كم كم خودش را دررگ ِ ديوانه ام می ريخت
جنون بود وتب ِ رقاصی ِ زنجير در باران
جنون بودآن شب وآئينه ای صد پاره دردستم
ومن حل می شدم با آيه ی تكثير در باران
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
وقت رفتن
بار ِ دلــتـنگـیـت ُ بستی ، دیگه وقت رفتنه
داری میری و فقط خاطره هات سهم منه
دلم از حادثه خونه ، چشام از خاطره خیس
دوس داری برو ولی نامه برامون بنویس
*
به تو می رسم اگه موج ِ مسافر بذاره
اگه دلبستگیــا لحظــه ی آخـــر بذاره
به تو می رسم به تو پولک نقره کوب ماه !
به تو می رسم به تو طلای این شب سیاه !
به تو می رسم به چشم ِ انتظاری که داری
به تو می رسم به آغوش ِ بهاری که داری
به تو که آینه ها محو تماشات می شدن
شبای تیره چراغونی ِ چشمات می شدن
*
می تونی دل بـِکــنـــی تا ته ِ دنیا برسی
امروزُ رها کنی تا خود ِ فردا برسی
می تونی همسفر ِ خاطره های بد باشی
می تونی راه رسیدن به شبُ بلد باشی
می تونی تو چار دیوار ِ غربت ِ دنیا بری
می تونی هر جا بمونی ، می تونی هرجا بری
امّا هرگـــز نمی تونی غمُ تنها بذاری
تو مســــافری نمی شه غربتُ جا بذاری
خاطرت هرجا که باشی بازم اینجا می مونه
تا ابد غصه ی غربت ، تو دلت جا می مونه
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو
گفتم که یک غزل بنویسم برای تو
احساس می کنم که کمی پیرتر شدم
احساس می کنم که شدم مبتلای تو
برگرد و هر چقدر دلت خواست بد بگو
دل می دهم دوباره به طعم صدای تو
از قول من بگو به دلت نرم تر شود
بی فایده ست این همه دوری ، فدای تو!
دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد :
یک آسمان ، بهانه ی باران برای تو
ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم
رخصت بده نفس بکشم در هوای تو
-
پاسخ : ► •فقط مجنون ها بخوانند!•◄
سه نقطه هاي تو گاهي هزار واژه ومن
هنوز در تب يك نقطه از لبت بي تاب
هميشه معني صد اضطراب ... من، بي تو
هميشه ديدن بي پرده ی شما در خواب
چه عاشقانه ی پوچي! تو خوب مي داني
ميان اين همه رويا ، فقط تويي كمياب
و من چه خسته تو را چون سراب مي جويم
چه فصل خالي و تلخي ست سهم من زين خواب!
...
كجاست آنكه ز من آتشي بگيراند
بسازد از تن من قطعه قطعه هاي مذاب
و يا حضور تو را قصّه قصّه ، فصل به فصل...
بخواند از تو غزل هاي نابِ بي پاياب
...
خدا کند که غزلهای آخرم باشد
خدا کند که شوم در غمت خراب،خراب
چه روزگار غریبی ست نازنین، آری
نه حرف مانده برایم ، نه عشق های مجاب
بیا... تمام کن این انتظار را در من
بدون شرح و سه نقطه ... پر از حکایت ناب
...
یکی نبود و یکی بود و او نبود ... و من
هنوز در تب یک نقطه از لبت بی تاب