-
پاسخ : اشعار پابلو نرودا
زن مرده
اگر ناگهان وجود نداشته باشی ،
اگر دیگر زنده نباشی ،
من زندگی خواهم کرد .
جرأت نمی کنم ،
جرأت نمی کنم بنویسم ،
اگر تو بمیری .
من زندگی خواهم کرد .
زیرا صدای من آنجاست
که انسان صدایی ندارد .
من مرگ را
در جایی که سیاهان را کتک می زنند
نمی توانم بپذیرم .
زمانی که برادران به زندان می روند
من نیز با آنها خواهم رفت .
زمانی که پیروزی ،
نه پیروزی من
بلکه پیروزی بزرگ
فرا رسد ،
حتی اگر گنگ باشم سخن خواهم گفت ؛
حتی اگر کور باشم آن را خواهم دید .
نه ، مرا ببخش .
اگر تو زنده نباشی
تو ، محبوب من ، عشق من ،
اگر تو بمیری ،
تمامی برگ ها بر روی سینه ام خواهد ریخت ،
باران روز و شب بر روحم خواهد بارید ،
برف قلب مرا به شعله خواهد کشید ،
با سرما و آتش و مرگ و برف پیش خواهم رفت ،
اما
پاهایم مرا به سویی که تو در آن آرام گرفته ای خواهد کشاند
بی اختیار ،
زیرا تو خوب می دانی ، عشق من ،
که من تنها یک مرد نیستم
من همه ی مردانم .
-
پاسخ : اشعار پابلو نرودا
امریکای کوچک
وقتی به شکل امریکا می نگرم
به روی نقشه ،
عشق من ، تو را می بینم :
بلندی های مس بر سر تو ،
سینه هایت گندم و برف ،
کمر ظریف تو ،
رودخانه های پر تپش و تند گذر ،
تپه های شیرین و دشت ها ،
و در سرمای جنوب ، پاهایت
جغرافیای طلای مکرر را پایان می بخشد .
عشق من ، وقتی دست بر تو می زنم
نه تنها زیبایی تو
بلکه سرزمین ها و درخت ها ، میوه ها و آب ها را
بهاران محبوبم را
ماه دشت را
سینه ی کبوتر وحشی را
نرمی سنگ های ساییده در آب دریاها و رودها را
و انبوه سرخ بوته ها را
آنجا که تشنگی و گرسنگی در انتظار نشسته اند
احساس می کنم .
و چنین است که سرزمین فراخ من
در تن تو خوشامدم می گوید ، امریکای کوچک من .
از این نیز بیشتر ، در آن هنگام که دراز کشیده ای
در پوست تو ، در رنگ بلوطی آن
شور و عشق به میهنم را می بینم .
زیرا از شانه های تو
دروگر نیشکر
کوبای شعله ور
غرق در عرق تیره چشم در من می دوزد
و از گلوی تو
ماهیگیرانی که
در کلبه های نمناک ساحل می لرزند
رازهایشان را برایم می سرایند .
و در سراسر تن تو ،
امریکای کوچک من ،
سرزمین ها و خلق ها
بوسه های مرا قطع می کنند
و انگاه زیبایی تو
نه تنها شعله می افروزد
تا تشنگی را سیراب کند
بلکه با عشق تو مرا می خواند
و در سرتاسر زندگیت
حیاتی را به من می بخشد که ندارمش
و به طعم عشق تو خاک رس نیز می پیوندد
طعم بوسه ی زمینی که در انتظار من است .
-
پاسخ : اشعار پابلو نرودا
نامه ی بدرود...
بدرود،اما تو خواهی بود
با من، تو خواهی گشت
درون قطره ئی خون در میان رگ های من
و یا بیرون،با بوسه ئی که صورتم را می سوزاند
شیرین من،بپذیر
عشق بزرگی را که از زندگی من بیرون آمد
و در تو سرزمینی نیافت
و در جزایر نان و عسل
راه گم کرد.
من تو را
پس از توفان،
پس از هوای باران شسته
و در آب ها یافتم...
دیگر نیندیش،شیرین من،
بر تلخی هائی که میان ما گذشت
چون آذرخشی سوزنده
و خاکسترش را جا گذاشت.
صلح نیز رسید،زیرا من باز می گردم
به سرزمینم برای نبرد
با قلبی بزرگ
و سهمی از خون که تو به من دادی...
بدرود،عشق من،بدرود...
و این نامه به پایان می رسد
بی اندوهی:
پاهای من بر روی زمین محکم اند،
دست من این نامه را در جاده می نویسد،
و در میانه ی زندگی
همیشه
در کنار یاران خواهم بود،رویاروی دشمن،
با نام تو بر دهانم
و بوسه ئی که هرگز از من جدا نشد...
Forum Modifications By
Marco Mamdouh