دوش مرغی به صبح می نالید / عقل و صبرم ببردو طاقت و هوش
یکی از دوســـــــتان مخلص را / مگر آواز من رســـــــــید به گوش
نمایش نسخه قابل چاپ
دوش مرغی به صبح می نالید / عقل و صبرم ببردو طاقت و هوش
یکی از دوســـــــتان مخلص را / مگر آواز من رســـــــــید به گوش
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت
تو آنی کز آن یک مگس رنجه ای
که امروز سالار و سرپنجه ای
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است
sa.n parnian 80 مهندس " پس کجایید؟ نوبت شماست
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج
جمالت معجز حسن است لیکن
حدیث غمزه ات سحر مبین است
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبین است
تو و طوبا و ما و قامت یار
فکر هر کس به قدر همت اوست
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت ازرده گزند مباد