تصویر تو در وسعت هر پنجره پیداست
تقصیر دلم نیست تماشای تو زیباست
نمایش نسخه قابل چاپ
تصویر تو در وسعت هر پنجره پیداست
تقصیر دلم نیست تماشای تو زیباست
تكيه گاهم اگر امشب لرزيد،بايدم دست به ديوارگرفت.با نفس هاي شبم پيوندي است:قصه ام ديگر زنگار گرفت.
تا با تو قرين شده است جانم
هر جا كه روم به گلستانم
تا صورت تو قرين دل شد
بر خاك ني ام، بر آسمانم
گر سايه ي من در اين جهان است
غم نيست، كه من در آن جهانم
مرا بسپار در یادت به وقت بارش باران
نگاهت گر به آن بالاست و در وقت دعا قلبت مثال بید می لرزد
دعایم کن که من محتاج محتاجم
من به اندازه چشمان تو غمگین ماندم
و به اندازه هر برق نگاهت نگران ،
تو به اندازه تنهایی من شاد بمان
نوبهارا جان مايي، جان ها را تازه كن
باغ ها را بشكفان و كشت ها را تازه كن
گل جمال افروخته است و مرغ قول آموخته است
بي صبا جنبش ندارد، هين، صبا را تازه كن
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که اب می شود دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم
تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم
برای پشت کردن به ارزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به خاطردود لاله های وحشی
به خاطر گونه ی زرین افتاب گردان
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم
تو را برای لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شیرین خا طره ها دوست می دارم
تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم
اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های اسمان دوست می دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه ان قلب پاکت دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام …دوست می دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام …دوست می دارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و
برای نخستین گناه…
تو را به خاطر دوست داشتن…دوست می دارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم…دوست می دارم
ببخشید طولانی شد دلم نیومد کامل ننویسمش
[shaad]
من مست مي عشقم هوشيار نخواهم شد
از خواب خوش مستي بيدار نخواهم شد
مهدی جان سلام
دوست عزیز باید با م مینوشتی
البته خودتون که ارباب هستین
ولی خوب.......
دل را به كف هركه نهم باز پس آرد
كس تاب نگهداري ديوانه ندارد
در دلم بنشستهاي بيرون ميا
*******************
ني برون آي از دلم در خون ميا
از غرقه ی ما خبر ندارد ********آسوده که بر کنار دریاست
ته شب، يك حشره
قسمت خرم تنهايي را
تجربه خواهد كرد
تا توئی در خاطرم با دیگران بیگانه ام
با خیالت هم نشیین در گوشه میخانه ام
من شربت عشق تو چنان خوردستم
كز روز ازل تا به ا بد سرمستم
می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا میبرم از شهر شما دل شوریده و دیوانه ی خویش
شراب ناب مي خواهم كه مرد افكن بود زورش
كه تا يكدم بياسايم ز دنيا و شر و شورش
شکر ایزد که میان من او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
دلم براي كسي تنگ است
كه آفتاب صداقت را
به ميهماني گلهاي باغ مي آورد
وگيسوان بلندش را
به بادها مي داد
ودستهاي سپيدش را
به آب مي بخشيد
دلم براي كسي تنگ است
كه چشمهاي قشنگش را
به عمق درياي واژگون مي دوخت
وشعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند
دلم براي كسي تنگ است
كه همچو كودك معصوم
دلش براي دلم مي سوخت
و مهرباني را
نثار من مي كرد
دلم براي كسي تنگ است
كه تا شمال ترين شمال
ودر جنوب ترين جنوب
هميشه درهمه جا
آه با كه بتوان گفت
كه بود با من و
پيوسته نيز بي من بود
وكار من زفراقش فغان وشيون بود
كسي كه بي من ماند
كسي كه با من نيست
تو را من چشم در راهم شبا هنگام
که می گيرند در شاخ تلاجن سايه ها رنگ سياهی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم؛
تو را من چشم در راهم.
شبا هنگام ، در آن دم که بر جا، درّه ها چون مرده ماران خفتگان اند؛
در آن نوبت که بندد دست نيلوفر به پای سر و کوهی دام.
گرم ياد آوری يا نه ، من از يادت نمی کاهم؛
تو را من چشم در راهم
می اندیشم
مثل پروانه به شمع
و تو هر لحظه که از من دوری
من به چنگال شتابنده ترین
باد بیابان پیما سرگردانم
و تو خود می دانی
جای فاصله یک فاجعه است
لحظه ها را دریاب
بي تو پيمودن شب ها شدني نيست
شبهاي پر از درد که فردا شدني نيست
گفتم که برايت بفرستم دل خود را
افسوس که چون نامه دلم تا شدني نيست
تورا سریست که با ما فرو نمی آید
مرا دلیست که صبوری از او نمی آید
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرونمی آید
جز این قدر نتوان گفت در جمال تو ای عزیز دل
که مهربانی از آن طبع و خو نمی آید
چه عاشق است که فریاد درد ناکنش نیست
چه مجلس است کز او های و هو نمی آید
به پیر بود مگر شور عشق سعدی
که پیر گشت و تغیر در او نمی آید
دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم ، پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو ، بار دیگر تو
واعظ شهر چو مهر ملك و شحنه گزيد
من اگر مهر نگاري بگزينم چه شود
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ویرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
گفتم مه من از چه تو در دام نیفتی ؟
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد
در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست
آن شمع که می سوزد و پروانه ندارد
در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد
تا چند کنی قصه ی اسکند و دارا
ده روزه عمر این همه افسانه ندارد
دل محمل نشين مشكل درون محمل آسايد
هزاران خسته جان افشان و خيزان از پى محمل
لب به لیوان زدی و من لب به لیوان
دیدی به لبت بوسه زدم من به چه عنوان
نه دروغم که معصومانه باورم کنی
نه شعرم که ساده دلانه از برم کنی
يك هواي صاف،
يك گنجشك، يك پرواز.
دشمنان من كجا هستند؟
فكر مي كردم:
در حضور شمعداني ها شقاوت آب خواهد شد
دوش دیدم که ملائک همه آیینه بدست
از تماشای رخ یوسف زهرا همه مست
همه گفتند خدایا عقل افتاد زکار
اندر آیینه تویی یا پسر فاطمه است؟
تــــــو گــر از نشئه مى كمتر از آنى به خود آیى
بـــــــرون شـو بید رنگ از مرز خلـوتگاه غافلها
چــــــه از گلهاى باغ دوست رنگ آن صنم دیدى
جـــدا گشتى ز بــاغ دوست دریاها و ساحلها
تــــــــو راه جنت و فردوس را در پیش خود دیدى
جـــدا گشتى ز راه حـق و پیوستى به باطلها
اگـــــــر دل دادهاى بر عـــــــالم هستى و بالاتر
به خود بستى ز تار عنكبوتى بس سلاسلها
(امام خمینی)
آنقدر خواهمت اي دوست كه هنگام وداع
. رشكم آيد كه ترا من به خدا بسپارم
مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
در بهاري روشن از امواج نور
در زمستاني غبار آلود و دور
يا خزاني خالي از فرياد و شور
روزگاریست در این کوچه گرفتار توام
با خبر باش که در حسرت دیدار توام
گفته بودی که طبیب دل هر بیماری
پس طبیب دل من باش که بیمار توام
میگذشتم از میان آبکندی خشک .
از کلام سبزه زاران گوش ها سرشار ،
کوله بار از انعکاس شهرهای دور .
منطق زبر زمین در زیر پا جاری .
یه احساس صمیمی توی خونه ست، که پاهامو به اینجا می کشونهاگه قسمت کنی دنیا تو با من، اگه از قاب چشم من ببینی
مث امنیت آغوش مادر، که قد آرزوی هر دومونه
خدا اینجاست توی خونه ی ما، اگه آینده رو روشن ببینی
یک نفرباز صدا زد سهراب
کفشهایم کو؟
و شاید چند گامی بیراهه رفت ...
مدتی است بر جاده ی هموار میرانیم ...
حرف های نزدیک دارند فرا میرسند ...
خطرناک است !
(دکتر شریعتی)