راز نهان دار و خمش ور خمشی تلخ بود
آنچه جگرسوزه بود باز جگر سازه شود
نمایش نسخه قابل چاپ
راز نهان دار و خمش ور خمشی تلخ بود
آنچه جگرسوزه بود باز جگر سازه شود
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
درد مندان غم عشق.دوا می خواهند / به امید امده اند.از تو .تو را می خواهند
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر ان ظلمت شب آب حیاتم دادند
در این فکرم که خواهی ماند با من مهربان یا نه ؟
به من کم می کنی لطفی که داری این زمان یا نه ؟
هدهدش گفت ای ز عشق گنج مست / من گرفتم کامدت گنجی بدست
تا بي سر و پا باشد اوضاع فلك زين دست
در سر هوس ساقي در دست شراب اولي
خواهي كه جهان در كف اقبال تو باشد /خواهان كسي باش كه خواهان تو باشد