در خم زلف او آواره شدم / در خودم گم بودم و گم شدم و پیدا شدم
نمایش نسخه قابل چاپ
در خم زلف او آواره شدم / در خودم گم بودم و گم شدم و پیدا شدم
دیوانه دلی خفته در این خلوت خاموش
او زاده ی غم بود زغم های جهان گشت فراموش
مراعهدیست باجانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چوجان خویشتن دارم
من اگر نيكم وگر بد تو برو خود را باش
هر كسي آن درود عاقبت كار كه كشت
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم / جرس فریاد میدارد که بر بندید مهمل ها
ای فلک بر من عجب نقش غریبی ساختی
در مراد خویش بودم , نا مرادم سا ختی
ياد باد آن كه ز ما وقت سفر ياد نكرد
به وداعي دل غم ديده ي ما شاد نكرد
در نومیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است
تا كي به تمناي وصال تو يگانه
اشكم شود از هر مزه چون سيل روانه
همی دعوی کنی خوایی و ژاژ /در همه کار ها حقیری و ژاژ