دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند / وان در آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
نمایش نسخه قابل چاپ
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند / وان در آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
در غم ما روزها بیگاه شد /روز ها با سوز ها همراه شد
در جهان نتوان اگر مردانه زیست / همچو مردان جان سپردن زندگیست
دل مي رود ز دستم صاحب دلان خدايا دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا[nishkhand]
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائشش خواند / اشلی لنا و اهلی من قبل هل عذارا
آتش دوست اگر در دل ما خانه نداشت
عمر بی حاصل ما این همه افسانه نداشت
تورا دانش و دین رهاند درست / در رستگاری بباید جست
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر ب مهر ب عالم سمر شود
دیروز جای پورسینا بود و سعدی /فردا بود منزل گه مردان بعدی
يا رب اين نوگل خندان كه سپردي به منش
مي سپارم به تو از چشم حسود چمنش[nishkhand]