دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
نمایش نسخه قابل چاپ
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
دیگری را در کمند آور که ما خود بندهایم
ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را
ای دوست شکر بهتر! یا آن که شکر سازد!
خوبی قمر بهتر ... یا آنکه قمر سازد!
دوست نباشد به حقیقت که او
دوست فراموش کند در بلا
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائشش خواند
اشلی لنا و اهلی من قبل هل عذارا
ای عشق همه بهانه از توست ... من خاموشم این ترانه از توست!
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
تو ای پری کجایی؟ که رخ نمی نمایی ... از آن بهشت پنهان دری نمی گشایی
یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد