چه بد کردم که از من "سرگردان" گشتی تو ای دلبر؟
زدی بر جان من آتش،ازین دم تا دم محشر
نشینی هر زمان با دیگری چون ساقی و ساغر
الهی،از لباس عافیت هر دم بر آری سر
کنی هر لحظه در ماتم دوصد پاره گریبان را!
نمایش نسخه قابل چاپ
چه بد کردم که از من "سرگردان" گشتی تو ای دلبر؟
زدی بر جان من آتش،ازین دم تا دم محشر
نشینی هر زمان با دیگری چون ساقی و ساغر
الهی،از لباس عافیت هر دم بر آری سر
کنی هر لحظه در ماتم دوصد پاره گریبان را!
صدایت می کنم با اشکهایم ای نگار من
بیا امشب به بالین نگاه سوگوار من
ببین اینجا میان سایه های مبهم تردید
ترا می خواند این آشفته قلب بی قرار من
منم مجنون ترین لیلی که در آیینه ی حسرت
خیال با تو بودن زنده ام می دارد یار من
تویی تنها که می فهمی خزان چشمهایم را..
آخرین حرف تو.....
گفتي ستاره ماندنيست، ديدي ستاره هم شكست!؟
عهدي ميان ما نبود ،عهدِ نبسته هم گسست!!
اين خوابِ سبز از ابتدا ، يك اشتباه ساده بود
يك اشتباه ساده كه ، آخر مرا در هم شكست
گفتي :« تو را تقصير نيست ، نتوانمت در دل نشاند»
اين آخرين حرف تو بود ، حرفي كه بنيانم گسست
آري! بلور عاطفه ، با سنگِ بي مهري شكست
اين دل شكسته بود ، باز ، يكبار ديگر هم شكست
شبی پرسیدمش با بی قراری
به غیر از من کسی را دوست داری
زچشمش اشک شد از شرم جاری
میان گریه هایش گفت اری.......
رفتم از کوی تو اما دلم آنجاست هنوز
دل حسرت زده ام محو تماشاست هنوز
یاد روی تو چو مهری که فروزش دارد
مایه روشنی چشم و دل ماست هنوز
گرچه دانم که وصال تو خیالیست محال
سر تا قدمم غرق تمناست هنوز
هوس و شور و نشاط از دل من رفته، ولی
عشق و امید و تمنای تو برجاست هنوز
تو سکوت می کنی!
فریاد زدنم را نمی شنوی !
یک روز !
من سکوت خواهم کرد و
...
تو آن روز
برای اولین بار
مفهوم "دیر شدن " را خواهی فهمید...
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق محبت فرو گذاشت
یا او به شاهراه طریق گذر نکرد
حافظ
[gerye]
دقایقی در زندگی هستندکه دلت برای کسی آنقدر تنگ میشود که میخواهی اورا از رؤیاهایت بیرون بکشی و در دنیای واقعی بغلش کنی. «گابریل گارسیا»
دیشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکست
گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست
من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل
تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست . . .
دلتنگی!
حس نبودن کسیست
که تمام وجودت یکباره تمنای بودنش را می کند...