امیدوارم هیچ راه نجاتی پیدانکنی وقتی توخوشی هاغرقی!!!
نمایش نسخه قابل چاپ
امیدوارم هیچ راه نجاتی پیدانکنی وقتی توخوشی هاغرقی!!!
گفت : "امیدوارم هیچ راه نجاتی پیدانکنی وقتی توخوشی هاغرقی!!!"
احسنت / عالی بود
-----------------------
امیدوارم هیچ راه نجاتی پیدانکنی وقتی توخوشی هاغرقی!!!
تلفنت بوق اشغال میزند ، گوشی را بد گذاشته ای یا دلت را ؟
یادداشت:
من درسرزمینی زندگی میکنم
ک مردم ب بوسه ی دو عاشقبانفرت نگاه میکنند
ولی برای اعدام یک نفر با اشتیاقجمع میشوند...
!!!
شمع اگر سوخت و به پروانه وفادار نبود/من برآنم كه بسوزم به كنارت اي دوست...
چقدرسفت شده پدال دوچرخه ي دونفره ي دوستيمون/حالايامن خسته ام،ياشيب جاده زيادشده/شايدم رفيق، توديگه ركاب نمي زني؟!
خواهم ز خدا خسته و درمانده نباشی / محبوب خدا باشی و شرمنده نباشی
ای دوست الهی در این عالم هستی / سرزنده بمانی و سرافکنده نباشی
- آنجا که عشق حضوری نیرومند داشته باشد دلشوره و ناامیدی و ترس از بین می رود.(لئوبوسکالیا)
خدایا قلبم تشنه ی نور و عشق توست
هر روز به افکارم و آرزوهایم بیا، به رویاها و خنده ها و اشکهایم بیا
از سر رحمت، در فراموشی هایم پدیدار شو.....
به عبادتم به کار، زندگی و مرگم بیا
خدایا...... از سر لطف و عشق با من باش............................................
آه! در شهر شما یاری نبود
قصه هایم را خریداری نبود !!!
وای ! رسم شهرتان بیداد بود
شهرتان از خون ما آباد بود
از درو دیوارتان خون می چکد
خون من ، فرهاد، مجنون می چکد
خسته ام از قصه های شومتان
خسته از همدردی مسمومتان
این همه خنجر دل کس خون نشد
این همه لیلی ،کسی مجنون نشد
آسمان خالی شد از فریادتان
بی ستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پیشه ام
بویی از فرهاد دارد تیشه ام
عشق از من دور و پایم لنگ بود
قیمتش بسیار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پایم خسته بود
تیشه گر افتاد دستم بسته بود
هیچ کس دست مرا وا نکرد ؟ نه!
فکر دست تنگ ما را کرد ؟ نه!
هیچ کس از حال ما پرسید ؟ نه!
هیچ کس اندوه ما را دید ؟ نه!
هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما میگریخت
چند روزیست حال و روزم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بروی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفائل میزنم
حافظ دیووانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم