من به مهمانی دنیا رفتم
من به دشت انبوه
من به باغ عرفان
من به ایوان چراغانی دانش رفتم
نمایش نسخه قابل چاپ
من به مهمانی دنیا رفتم
من به دشت انبوه
من به باغ عرفان
من به ایوان چراغانی دانش رفتم
ما زبان اندرکشیدیم از حدیث خلق و روی
گر حدیثی هست با یارست و با اغیار نیست
تا هوای خنک استغنا
تا شب خیس محبت رفتم
من به دیدار کسی رفتم در ان سر عشق
قادری بر هر چه می خواهی مگر آزار من
زان که گر شمشیر بر فرقم نهی آزار نیست
تا بهار دلنشین آآمده سوی چمن ... ای بهار آرزو بر سر من سایه فکن
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله اموز صد مدرس شد
در کارگه کوزگری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
شکر ایزد که به اقبال کُلَه گوشه گل
نخوت باد دی و شوکت خار اخر شد
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
دل که خونابه ی غم بود و جگر گوشه ی درد ...
بر سر آتش جور تو کبابش کردند...
زندگی کردن من مردن تدریجی بود....
آنچه جان کرد تنم عکر حسابش کردند....