زان جماعت که زتو طالب حورند و قصور
در شگفتم که زتو جز تو,چه را می خواهند
نمایش نسخه قابل چاپ
زان جماعت که زتو طالب حورند و قصور
در شگفتم که زتو جز تو,چه را می خواهند
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
ثنا ها کرد بر روي چو ماهش
بپرسيد از غم و تيمار راهش
شبروان مست ولای تو علی
جان عالم به فدای تو علی
یک شبی پروانگان جمع آمدند
در مضیفی طالب شمع آمدند
دلا چونی دلا چونی دلا چون
همه خونی همه خونی همه خون
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
در تو پیدا فر ما فرهنگ ما آیین ما
از تو بر پا رایت دانایی و دانشوری
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپرشدنش سوز و گدازی نکنیم