من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسدیادبود عمر خود تقدیم دوستان می کنم
نمایش نسخه قابل چاپ
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسدیادبود عمر خود تقدیم دوستان می کنم
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
در نمازم خم ابروی تو در یاد امد
حالتی رفت که محراب به فریاد امد
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه کنم که سعی من و دل باطل بود
در دایره ی قسمت ما نقطه ی تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمايی
یکی را داده ای صد ناز ونعمت
یکی را نان جو آغشته در خون
نفس نفس اگر از باد بشنوم بویت
زمان زمان کنم از غم چو گل گریبان چاک
کجایید ای شهیدان خدایی
بلا جویان دشت کربلایی ;)
یا رب سببی ساز که یارم بسلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
تا چند زنم به روی دریاها کشت
بیزار شدم زبت پرستان کنشت