در این دنیا که مردانش عصا از کور می دزدند من از خوش باوری اینجا محبت آرزو کردم
نمایش نسخه قابل چاپ
در این دنیا که مردانش عصا از کور می دزدند من از خوش باوری اینجا محبت آرزو کردم
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هرچه دیده بیند دل کند یاد
دل من همی داد گفتی گواهی
که باشد مرا روزی از تو جدایی
یارب مددی کن و ندایی بفرست
طوفانزده ام راه نجاتی بفرست[golrooz]
تا بهار دلنشین آمده سوی چمن ... ای بهار آرزو بر سر من سایه فکن!
نشاط جوانی ز پیران مجوی
که آب رفته باز نیاید به جوی
یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند
گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود
در میان اب و اتش همچنان سرگرم توست
این دل زار و نزار اشک بارانم چو شمع
عاشقی را شرط تنها ناله و فریاد نیست
هرکه از جان شیرن نگذرد فرهاد نیست