یکی می پرسد اندوه تو از چیست
سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟
برایش صادقانه می نویسم
برای آنکه باید باشد و نیست
نمایش نسخه قابل چاپ
یکی می پرسد اندوه تو از چیست
سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟
برایش صادقانه می نویسم
برای آنکه باید باشد و نیست
تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
تو کز مهنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی[golrooz]
یارم چو قده بدست گیرد بازار بتان شکست گیرد
هر کس که بدیده چشم او گفت کو محتسبی که مست گیرد
دوست آن است که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
دوست آن است که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
دوست آن است که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
شب است و دربه در کوچه های دلتنگم
غریب و خسته به دنبال دوست میگردم