-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
شروع یک کار جدید[shaad]
به قول معروف من به پایان دگر اندیشم[nishkhand]
امروز یه جمله ی زیبا شنیدم،میگفت آدما فکر میکنن خوشبختی یه هفت خوان رستمی هستش که تو باید یه مسیر سخت و طولانی رو بگذرونی و بعد بهش برسی در صورتی که اشتباست خوشبختی ثانیه ثانیه لحظاتیه که نفس میکشیم نمیتونیم خوشبختی رو درک کنیم چون ایمان قوی ای نداریم.باور نداریم که خوشبختی برای همه هست هر روزمون که شروع میشه در کنار اتفاقات بد اتفاقات خوب هم هست همین که نفس میتونی بکشی خودش یه اتفاق خوب هست.همین که پدر و مادرت در کنارت هستن یعنی خوشبختی...خیلی شعاری شد میدونم
ولی آدما باید به این باور توی زندگیشون برسنکه خوشبخت هستن.خوشبختی در وجود همه ما هست فقط باید اونو لمس کنیم هر اتفاق بدی یک روز تموم میشه گاهی این اتفاقات بد امتحانی برای صبر و تحمل ما هستش...گاهی هم ما کاملا سربلند از امتحانات بیرون نمیایم[negaran]ولی به نظرم خدا بخشنده تر از اون هست که فرصت مجدد نده...گاهی خودش شرایط فرصت مجدد رو فراهم میکنه و خود این یعنی خوشبختی[shaad]یعنی خدا انقدر دوست داشته که برای تو یک مسیر دیگه ای رو باز گزاشته تا فرصتی بشه برای اثبات مجدد خودت...خدای من ازت ممنونم[esteghbal]ممنونم برای خوششبخت آفریدنم...ممنونم که بهم فرصت دوباره دادی...ممنونم که هیچ وقت رهام نکردی حتی لحظاتی که من...
من به پایان دگر اندیشم[labkhand]
هیچی دیگه نمیگم فقط سکوت میکنم...منظورمو بعد ها خواهید فهمید[khanderiz][golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز هم مثل روزهای دیگر ..
فقط تفاوتش این بود امروز دوشنبه بود و دیروز یکشنبه!!!
و من به طرز عجیبی
عاشق تمام ساعت های جهان شده ام !
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز ، خیلی بیشتر از دیروز به "انقلاب فکری" ام فکر کردم
طبعا فردا نیز بیش تر از امروز
پنج روز...
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
وقتی که نمی شود. . .
و
تو یادت بماند ...
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
احساس من الان مثل این میمونه که اشتیاق رو بهم تزریق کردن.....اگر عمری باشه مطمئنم از فردا چند روزی خیلی خوب سپری میشه
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
خوشحالم اکثرا خوشحالید....
من پری کوچک غمگینی را میشناسم.....[nishkhand](چه متن با شکلک ضد بود...)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دو حالت وجود داره:
1- اوضاع بده
2- اوضاع بد نیست ولی قراره بد شه
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
مامان تو خونه راه میره هی اه ناله میکنه پاش دردمیکنه نمیتونه راه بره برا کمترین مسافتا باید من ماشین روشن میکردم میبردم و میاوردمش
بعد الن با خانوما همسایه تا سر چارراه راه میرن . صبح و شب میرن مسجد. از لحاظ دوره درمانش الن اینقد راه نباید بتونه بره
ینی ادم از لحاظ روحی تامین باشه . معجزه میکنه والا
خدا کنه این قدمای النش بهتر از صدجلسه فیزیوتراپی براش باشنآمین
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دلم از اندوه لبریز بود، روزه گرفتم بسیار حالم خوب شد..
خدایا سپاس که هستید[golrooz]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
اصلا این روزها بهم خوش نمیگذره. دلم بد گرفته.. ادما خیلی بی معرفتن.حتی عاشق عاشق عاشق ترینشون. دل ادم میشکنن.
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دیــــــــــــــــروز اوج استــــــــــــــــرس من بود...
از ساعت 7 و نیم که رفتیم داخل کلاس هــــــــــــــــــی به من و نازنین (بقل دستیم)شوک وارد شد!اول زنگ ریــــــــــاضی داشتیم با خانوم ...بیشعور[nishkhand]اخه یکی نیست به این بیشعور بگه چرا سوالاتی که خودت بلد نیستیو میده ما حل کنیم؟!چرا میاریمون پای تخته؟چرا عشقت میکشه ازمون نمره کم کنی؟!
زنگ دوم فیزیک...طبق معمول ایشون تا وارد کلاس میشن میگن:دفــــــــــــــــــ ــترا رو میــــــــــــــــز....تمری نارو ببینم!
یکی خودکار دستش باشه نمره منفی میده!راستی این خانوم محـــــــــــــترم یه مدت عضو این سایت بودن[sootzadan]یه مدتم مدیر یه تالاری بودن اما...اصلا یه شخص سرکرده ای تو سایت بودن!والا!خیــــــــــــــ ــــلی بزرگ...بــــــــــــــــزر تر از اونی که الان داری فکر میکنی!
و من دیوونه....یادتونه من پارسال تو همینجا چقــــــــــــــدر اداشونو در میاورم؟[nishkhand]اون موقع خبر نداشتم![sootzadan]همون بهـــــــــــــتر که سایت منفجر شد!میبینی ستایش...صلااااااااااح بوده![nishkhand]
حآآآآلاع..!خلاصه...زنگ ایشونم با کلی استرس اینکه درس بپرسه گذشت...
زنگ سومم که ادبیــــــــــــــات و امتحانش...من طبق معمول نازنین جان نخونده بودن و برگه ی من کاآآآآملا بــــــــــــــاز...عقب و جلو و پهلو و...همه در کمین من!
زنگ سوم...دبیر دینــــــــــــیم امسال خـــــــــــــــــــعلی بیشعور شده...[nishkhand]کـــــــــــــل زندگی ما شده دین و زندگی..همش میپرسه!یه غلطای ریزی میگیره...والا...همش بخاطر این امتحان نهایی کوفتیه!
و اخرم که ساعت 3 مدرسه تعطیل شد و آآآآما من بدبــــــــــــــــــخت ساعت 3 و نیم کلاس داشتم!
و از طرفی دو جلسه از کلاسو هفته هااای پیش نرفته بودم![nadidan]بخدا ها من دوشنبه ی هفته ی پیش ایـــــــــــــنقدر گریه کردم...همش بخاطر این کلاسم...درسای چهارشنبه ام خیلی سنگینه!هر روزم چنتا امتحان میذارن...من مونده بودم اگه تا ساعت 6 کلاس باشم اخه چجوری بیام درسای فردامو بخونم!دلم به حال خانوادم میسوزه...این همه خرج میکنن اونوقت من نتونم از کلاس استفاده کنم دیگه اینقدر فشار زیاد روم بود که ناخوداگاه نصفه شبی گریه ام گرفت و بابامم گفت ولش کن...نمیتونی نرو این جلسم...[sootzadan]من خیالم راحت شد و دیگه دو جلسه پیشو نرفتم!
خلاصــــــــه دیروزم که خواستم از این کلاس بهره ببرم هـــــــــــــــرچی بلا بود سرم اومد...!راننده سرویسم تصـــــــــــــــادف کرد...و نتونست بیاد دنبالم..عمم بعد از 10 مین تاخـــــــــــیر اومد!اخه منی که ساعت 3 تعطیل میشم و باید ساعت 3 و نیم یجا دیگه باشم ،چراااااااااا ؟!تاخیر نباید باشه خب!مسیر زیاده تو ترافیک میمونم[sootzadan]ولی خب چاره ای نبود!
وسطای راه خانوم یادشون افتاده پلاک ماشین زوجــــــــــــــــــه و امروز روز فـــــــــــــــرده...sh_omomi4 9
نگه داشتیم یجا که بپرسیم کجاها تو طرحه یه پســـــــــــــــــــره خوشتیــــــــــــــــتتب و در عین حال پـــــــــــــــررو و عـــــــــــلاف[nishkhand] گفت من بلدم..و در ماشینو باز کرد نشست صاف کنار عمم[khande][nishkhand]اون موقع که خواستم سوار شم عمم هی گفت بیا جلو بشین،من نمیدونم چرا واقعا رفتم عقب ماشین نشستم!این پسره رفت جلو...[sootzadan]
تمام ترس وجود عممو گرفته بود!.این پسرم ایقدر هفت خط بود بلد بود از کجا بره که افسر نباشه!تو اون لحظه یاد قضیه اسید پاشی و ...افتادم که نکنه این پسره...[nishkhand]ولی عمم فقط بخاطر من این ریسک بزرگو کرد[nadidan]
از اون ورم منو یجاییی دورتر از اموزشگاه پیاده کردن و من از ابتدا تا انتــــــــــــهای خیابون شریعتیو دویــــــــــــــــــدم... ون دادم!اصلا میدونید ملت تا ببینن یکی روپوش مدرسه تنشه بیشتر اذیتش میکنه...منم که...احساس میکردم میخوان منو بخورن[nishkhand]وارد اموزشگاه شدم نگهبانه گفت برو از اون یکی در بیا...دوبآآآآره همون مسیری که رفته بودمو برگشتم...تو کوچه پست کوچه ی خلــــــــــــوت داشتم سکته میکردم![sootzadan]
بالاخره موفق شدم به نیـــــــــــــــــم ساعت اخر کلاس برســـــــــــــــــــم....[nishkhand]همون نیم ساعتم وااااقعا دیگه مخم قفل کرده بود!هیــــــــچی نفهمیدم!
ساعت 6 رسیدم خونه و دیدم عمم ســـــــــــــالمه...و خداروشکر پسره گیر نبوده و فقط علاف بوده![sootzadan]
و بعدش نشستم یکوب برای امتحان نیم ترم عربی فردام خوندم[nadidan]واخرش امروز گند زدم...!smilee_new1 (11)
دلــــــــــــــم خوشه به دوروز تعطیلی هفته ی دیگـــــــــــــــه....
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
setayesh shb
شروع یک کار جدید[shaad]
به قول معروف من به پایان دگر اندیشم[nishkhand]
امروز یه جمله ی زیبا شنیدم،میگفت آدما فکر میکنن خوشبختی یه هفت خوان رستمی هستش که تو باید یه مسیر سخت و طولانی رو بگذرونی و بعد بهش برسی در صورتی که اشتباست خوشبختی ثانیه ثانیه لحظاتیه که نفس میکشیم نمیتونیم خوشبختی رو درک کنیم چون ایمان قوی ای نداریم.باور نداریم که خوشبختی برای همه هست هر روزمون که شروع میشه در کنار اتفاقات بد اتفاقات خوب هم هست همین که نفس میتونی بکشی خودش یه اتفاق خوب هست.همین که پدر و مادرت در کنارت هستن یعنی خوشبختی...خیلی شعاری شد میدونم
ولی آدما باید به این باور توی زندگیشون برسنکه خوشبخت هستن.خوشبختی در وجود همه ما هست فقط باید اونو لمس کنیم هر اتفاق بدی یک روز تموم میشه گاهی این اتفاقات بد امتحانی برای صبر و تحمل ما هستش...گاهی هم ما کاملا سربلند از امتحانات بیرون نمیایم[negaran]ولی به نظرم خدا بخشنده تر از اون هست که فرصت مجدد نده...گاهی خودش شرایط فرصت مجدد رو فراهم میکنه و خود این یعنی خوشبختی[shaad]یعنی خدا انقدر دوست داشته که برای تو یک مسیر دیگه ای رو باز گزاشته تا فرصتی بشه برای اثبات مجدد خودت...خدای من ازت ممنونم[esteghbal]ممنونم برای خوششبخت آفریدنم...ممنونم که بهم فرصت دوباره دادی...ممنونم که هیچ وقت رهام نکردی حتی لحظاتی که من...
من به پایان دگر اندیشم[labkhand]
هیچی دیگه نمیگم فقط سکوت میکنم...منظورمو بعد ها خواهید فهمید[khanderiz][golrooz]
اگر خوشبختی این لحظه هاست میخوام همین الان از صحنه روزگار محو بشم[shaad]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
به طرز عجیبی مطمئنم قبلا یکبار زندگی کردم و الان بار دومه یا چندمه!
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز روز خوبی بود در کل...
ناراحت شدم پیانو نباید کنسل میشد[negaran]
این دبیر محترم ریاضی....خدای من....[nishkhand]سر به سرم میذاره هی!ولی خداییش هیشکی مثلش نمیشه....[cheshmak][alaghemand]
امتحان زیست داشتم...خوب بود[nishkhand]
همه چی خوبه ولی ...نمیدونم...خوشحال نیستم بعضی وقتام برعکس اوضاع خوب نیست اما خوشحالم!به شدت به عطیه نیازمندم[sootzadan][entezar2]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
عالی بود!
solinazچجوری دووم میاری؟؟؟؟؟؟؟؟[tafakor][tafakor]
کاملا درکت میکنم هم مدرسه و هم کلاسا تمام نیرو و وقت آدمو میگیرن![sootzadan]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
solinaz
زنگ دوم فیزیک...طبق معمول ایشون تا وارد کلاس میشن میگن:دفــــــــــــــــــ ــترا رو میــــــــــــــــز....تمری نارو ببینم!
یکی خودکار دستش باشه نمره منفی میده!راستی این خانوم محـــــــــــــترم یه مدت عضو این سایت بودن[sootzadan]یه مدتم مدیر یه تالاری بودن اما...اصلا یه شخص سرکرده ای تو سایت بودن!والا!خیــــــــــــــ ــــلی بزرگ...بــــــــــــــــزر تر از اونی که الان داری فکر میکنی!
و من دیوونه....یادتونه من پارسال تو همینجا چقــــــــــــــدر اداشونو در میاورم؟[nishkhand]اون موقع خبر نداشتم![sootzadan]همون بهـــــــــــــتر که سایت منفجر شد!میبینی ستایش...صلااااااااااح بوده![nishkhand]
این جریان فیزیکه تایید شد؟؟[nishkhand]مدیر اسبق تالار بووووووووووووووووق[khande][nadidan]من دارم جات سکته میکنم[sootzadan]
صلاح منو تو این بود که همون موقع که سایت منفجر شد فرصت رو غنیمت بشماریم دیگه نیایم[nishkhand]ولی منو تو معتاااااااااادیم[nishkhand]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
"مهدی"
اگر خوشبختی این لحظه هاست میخوام همین الان از صحنه روزگار محو بشم[shaad]
من با شما صحبت خواهم کرد[sootzadan]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
اوووووم امروز واقعا مدرسه خوش گذشتاااااااااااا اصن چیزی بوووووووووووود در نوع خودش
واقعا بعد یه هفته پر فشار و تلاطم بهمون چسبید
از بس خندیدیم دل درد گرفتیم
زنگ تفریحا با دوستم هماهنگ کردیم بچه ها رو نگه داشتیم تو کلاس
عاقا هیچی دیگ
3تا از معلم های آقا رو انتخاب کردیم
بعد من و دوستم اداشون و در اوردیم
حالا این اداها شامل مدل درس دادنشون و حرف زدنشون با بچه هام میشه
یکی از بچه هام میومد از مون فیلم میگرفت شبیه راز بقا بود فیلممون[nishkhand][nishkhand][nishkhand][nishkhand][nishkhand]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
z@hra98
عالی بود!
solinazچجوری دووم میاری؟؟؟؟؟؟؟؟[tafakor][tafakor]
کاملا درکت میکنم هم مدرسه و هم کلاسا تمام نیرو و وقت آدمو میگیرن![sootzadan]
چاره ای دیگه نیست...همین دوساله...میگذره!باید تحمل کنم[sootzadan]
[QUOTE=setayesh shb;614404]این جریان فیزیکه تایید شد؟؟[nishkhand]مدیر اسبق تالار بووووووووووووووووق[khande][nadidan]من دارم جات سکته میکنم[sootzadan]
صلاح منو تو این بود که همون موقع که سایت منفجر شد فرصت رو غنیمت بشماریم دیگه نیایم[nishkhand]ولی منو تو معتاااااااااادیم[nishkhand]
اوکی هست...[nishkhand]
من دیگه خونم به جوش اومده...برو تو پروفش ببین چیکار کردم![nishkhand]عجـــــــــــــــــق منه...لامصبا امسالم که امتحان نهایی و کار از این کارا گذشته[sootzadan]
یه نکته یاد اور بشم:دوستاااااااااان اینا همش شانسای زیبای منها...باور کنید من خیلییییییییییی خوش شانسم...دیگه اطرافیانمم به وضوح دیدن..شماهام که اینجا یه نمونشو دیدید!http://www.njavan.com/forum/images/smiliesnjavan/4.gif
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
اون قدر که خرج عطر و آدامس بعدش میشه. خرج خودش نمیشه
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
روزه کسل کننده و خسته کننده و مزخرفی بود ولی خوب تموم شد...
خدایا شکر, به داده ها و نداده هایت شــــــــــــــکر
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
"مهدی"
اون قدر که خرج عطر و آدامس بعدش میشه. خرج خودش نمیشه
سلام
این به طور غیر مستقیم یعنی شما
اعتیاد دارین عایا؟ یا نه مثلا دوستانتون؟
(از جهت ذکر در خاطرات)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
انقلاب فکری ام را انجام دادم
دولت موقت را منصوب ![nadanestan]
قانون اساسی را تنظیم
و آماده ی اجرای آن, توسط شخص علی اکبر دادبین هستم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
شکر خدا روزهای خوبیست, کاش همیشه همینقدر خوب بگذرد...
راستی چه معجزات بزرگی میکند زیارت عاشورا....
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
اگر قرار بود معجزه ای رخ دهد؛ هرگز متولد نمیشدم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
دلم هوای کربلا رو کرد
سه سال پیش بود رفتم کربلا.ای کاش الان اونجا بودم[entezar2]
انشالله قسمت همه بشه[golrooz]حیفه کسی کربلا رو نبینه...تازه یک بار که آدم میره نمیفهمه چی شد تازه عاشقیش با امام شروع میشه دیگه همش دلت میخواد بری[narahatish]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امسال عزاداري امام حسين (ع) بيشتر به دلم نشست نميدونم شايد بخاطر اين بود كه دغدغه فكريم كمتر شده بود.اما از پارسال سرم شلوغ تر بود و اين باعث شد همون اندازه كه ميتونم داخل عزاداري شركت كنم به دلم بيشتر بشينه و سپاسگزار خدا باشم كه يك سال ديگه هم زنده بودم و اين سعادت نصيبم شد كه همراه عزاداران امام حسين (ع) باشم.
خدايا شكرت بخاطر همه نعمت هايي كه بهم دادي...[esteghbal] خدايا اين عزاداري ها رو از همه ي ما قبول كن.[dooa]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
[negaran]
بیخیال....
چرا من لهجم جدیدا اینجوری شده؟[nadidan][sootzadan][nishkhand]اصن یجوری حرف میزنم...[sootzadan]
یه چیزای خیلی ارزشمندی رو تجربه کردم توی این دو روز...خوب بود همه چیز....[shaad]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امروز برگشتم به دوران راهنماییم[entezar2]
نگاه کنید تو رو خدا[nishkhand][nadidan]بچه ی کامل بودم[sootzadan]
نماااااااااااینده ی کلاس بوووووووووووق[nadidan]
هنوز دارمش[nadidan]اصلا نمیدونم از کجا این پرید بیرون[sootzadan][alaghemand]
لحظات خوبی بودا
من از این نماینده ها بودم که همش حرررررررررررررررررص میخورن[nishkhand]
http://uc-njavan.ir/images/12zc1qk58td4dah5ul2d.jpg
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
امشب اینجا خیلی سرده تا شب های قبل انقدر سرد نشده بود (نزدیک صفر کلوین[bamazegi])
اما بازم مثل شبای قبل دسته ی عزاداری اومد از خیمه ی جلو ی کوچه مون رد شد.و همه جوان زیر 30سال
کلا صحنه اش خوشحال کننده بود [shaad]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
مثل پنجره ای کهنه که وا میشه رو به دیوار، یا عکسی خاطره انگیز که جا مونده زیر اوار.....
دلم خیلی گرفته....!
دلم برف میخواد....هعی!
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
"م" مثل مرگ معرفت مردم
مردن مرام و مرفین
مرد مست الکل
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
"مهدی"
"م" مثل مرگ معرفت مردم مردن مرام و مرفین مرد مست الکل
الان فرق مرگ و مردن چيه؟؟ فرق مرام و معرفت چيه؟؟؟؟؟
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
خیلی روز عجیبی نبود
دیشب حدود 4 اینا خوابیدم فکر کنم خوابم برای قبل اذان باشه
یه خوابی دیدم که هیچ وقت به واقعیت نمیپیونده
3 تا عزیزانم کنار هم بودن[afsoorde]قسمت نگران کنندش اینه که من هیچ وقت این 3 عزیز رو کنار هم نمیتونم ببینم[negaran]یعنی اصلا امکان نداره[afsoorde]ولی تو خوابم با هم بودیم[shaad]چقدر حالمون خوب بود[shaad]چقدر من لذت میبردم[labkhand]ولی همش خواب بود[afsoorde]محاله
وااااااااای خواب صبح شنبه که اصلا هیچی[nishkhand]تا 12 اینا خواب بودم[sootzadan]پاشدم ناهار خوردم و یکم نقشه کشی کار کردم و بعد رفتم دانشگاه
دانشگاه هم خبر خاصی نیفتاد کلا
کلا روز خاصی نبود[shaad]فقط همون خوابه لذت بخش بود[afsoorde]
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)
ضمن سپاس از همه عزیزان بابت لطفشون جا داره یه سپاس ویژه داشته باشم از عزیزی که درسته چند وقته سایت نمیاد ولی با پیامش من رو غافلگیر کرد
ان شا الله بتونم لطف عزیزان رو جبران کنم
-
پاسخ : دفتر خاطرات روزانه بچه هاي سايت نخبگان(حالا)