در طوافت کعبه بر گرد تو می گردد حسينکآمدی ، در بيت حق ، تجديد پيمان می کنی
نمایش نسخه قابل چاپ
در طوافت کعبه بر گرد تو می گردد حسينکآمدی ، در بيت حق ، تجديد پيمان می کنی
یکی را داده ای صد ناز ونعمت
یکی را نان جو آغشته در خون
نذر کردم لحظه تنگ غروب
نذر يک شب اشک نيلی ريختن
بر سر هر کوچه شهر خيال
شب چراغی از نگاه آويختن
ني قصه آن شمع چگل بتوان گفت
ني حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آنست كه نيست
يك دوست كه با او غم دل بتوان گفت
تا باغم عشق تو مرا كار افتاد
بيچاره دلم در غم بسيار افتاد
بسيار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنين زار كه اينبار افتاد
در مدرسه از نشاطمان کم کردند
از وسعت ارتباطمان کم کردند
هر وقت به هم عشق تعارف کردیم
از نمره ی انضباطمان کم کردند
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
روزت بستودم ونمی دانستم
شب با تو غنودم و نمی دانستم
ظن بود مرا به من که من جمله منم
من جمله تو بودم و نمی دانستم