ما را سر باغ و بوستان نیست// هرجا که تویی تفرج انجاست
نمایش نسخه قابل چاپ
ما را سر باغ و بوستان نیست// هرجا که تویی تفرج انجاست
توی این جهان گنده ، هیچ کس
با دلم دفیق نیست
فکر میکنی
چاره دلی که جوجه تیغی است
چیست ؟!
تلقین و درس اهل نظر یک اشارتست // گفتم کنایتـیّ و مکرّر نمیکنم
من مانده ام و خیال پروازی سبز
ای کاش دلم شبی کبوتر میشد
دریـــــــــا ســـرنوشـــتم را بیــاد آور
دنیـــــــــــــا سرگذشتم را نکن باور
من غریبی غِصه پردازم ، چون غریقی غرقه در رازم
من گمشده شهر تماشا بودم
ای چشم تو را بستم و دیدم خود را
آنچه زر می شود از پرتو آن قلب سیاه/ کیمیائیست که در صحبت درویشانست
تو رفتی و بعد تو دلم مثل بلور
افتاد ز برج شوق و ناگاه شکست
تو خود از کدام شهری که ز دوستان نپرسی؟
مگر اندر ان ولایت که تویی، وفا نباشد؟
دردیست انتظار که درمان آن تویی
این درد تلخ بی تو مداوا نمی شود