مکه برای شما، فکه برای من!بالی نمی خواهم، این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند….
"شهید آوینی"
نمایش نسخه قابل چاپ
مکه برای شما، فکه برای من!بالی نمی خواهم، این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند….
"شهید آوینی"
http://s3.picofile.com/file/7542396448/223223.jpg
آدم ها برای هم سنگ تمام می گذارند. اما نه وقتی که در میانشان هستی، نه... آن جا که در میان خاک خوابیدی؛ «سنگ تمام» را می گذارند و می روند ...!
http://s3.picofile.com/file/7542385157/2rrq5ub.jpg هرگز شادي آدمها را از ميزان خنده هايشان نسنجيدهرگز تنهايي آدمها را از تعداد دوستانشان قضاوت نكنيد
هرگز تحمل آدمها را از ميزان ايستادگي شان تخمين نزنيد
هرگز...
آدمها باعث میشن از یه سری رفتارهای قشنگ دست بکشی !
باعث میشن از داشتن یه سری رفتارهای قشنگ ناراحت باشی
آدمها باعث میشن با یه سری از احساسات قشنگت بجنگی !
باعث میشن از یه سری از فکرهای قشنگت پشیمون بشی !
آدمها باعث میشن که خودتو مجبور کنی دنبال حس های قشنگ نری !
آدمها باعث میشن اونقدر از حس های قشنگت ناراحت بشی که بخوای نباشن، که از بین ببریشون !
دلتنگم اقاجون
دلتنگ دلتنگتم
با پاهای پیاده زدم به جاده کوله بارم غم
دلتنگم اقاجون
دلتنگ دلتنگم
با پاهای پیاده ،زدم به جاده کوله بار غم
http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/.../Emam_Reza.jpg
وای از این روز و شبای هرزه گرد ...
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر کان چهره مشعشع تابانم آرزوست
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست
در دست هر کی هست ز خوبی قراضههاست آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست
این نان و آب چرخ چو سیلست بیوفا من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست
یعقوب وار وااسفاها همیزنم دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بیتو مرا حبس میشود آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول آنهای هوی و نعره مستانم آرزوست
گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت مینشود جستهایم ما گفت آنک یافت مینشود آنم آرزوست
هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد کان عقیق نادر ارزانم آرزوست
پنهان ز دیدهها و همه دیدهها از اوست آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست
خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست
گوشم شنید قصه ایمان و مست شد کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست جعد یار رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
میگوید آن رباب که مردم ز انتظار دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست
من هم رباب عشقم و عشقم ربابیست وان لطفهای زخمه رحمانم آرزوست
باقی این غزل را ای مطرب ظریف زین سان همیشمار که زین سانم آرزوست
بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست
مولوی
بچه که بودیم
جاده ها خراب بود، نیمکت مدرسه ها خراب بود، شیرای آب خراب بود، زنگ در خونه ها خراب بود
ولــــــــــی
آدما سالم بودن !
در صحرای دور
گله ای می کرد با چوپان عبور
سبزه زاری بود و صحرایی و دشت
گوییا موسی از آنجا میگذشت
دید چوپان را کناری مست مست
رو بسوی آسمانها برده دست
گاه گاهی در پی بزها دوان
گاه گاهی اشک از چشمش روان
گاه گاهی غرق دریا سکوت
گاه گاهی ناله و گاهی فغان
گویا با نغمه های جانگداز
با خدایش اینچنین میگفت رازای خدایا کجایی
ای خدایا کجایی تا شوم من چاکرت
ای خدایا کجایی
ای خدایا کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم زنم شانه سرت
جامه ات شویم شپشهایت کُشم
روز و شب با آروزهایم خوشم
دستکت بوسم بمالم پای تو
وقت خواب آیم بروبم جای تو!
ای همه بزهای من ارزانیت
گوسفندان را کنم قربانیت
شیر بزها را بدوشم تا بنوشی
جامه ای از پشم بزهایم بپوشی
ای خدایا کجایی
ای خدایا کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم زنم شانه سرت
ای خدایا کجایی
ای خدایا کجایی
ای خدایا کجایی
سالها اینگونه از مردم جدا
گفتگو می کرد چوپان با خدا
گله در صحرا رها میکرد و خویش
گوشه ای گه شاد بود و گه پریش
گه ز مستی یاد میکرد از خدا
گه بزی میکرد در راهش فدا
در کنار سبزه زاران در میان لاله ها
از خدا میگفت با بزغاله ها
بخت بد را بین که پیغمبر خموش
بر سخنهای شبان میکرد گوش
خشم در رخسار موسی شد عیان
ناگهان فریاد سر داد ای شبانه
های چوپان
های چوپان
چیست در رویای تو
کیست در پنهان و ناپیدای تو
چیست آن جام می اندر دست تو
کیست آن پروردگار مست تو
های چوپان
های چوپان
های چوپان
با خداییم
با خدایم
با خدایم من
با خدایم
با همان دیر اشنایم من
//////////////
هی هی هی های های های
میروم با گوسفندام باز تنها میشوم
من اینجا با خدایم رازها دارم
برایش مینوازم لوله و آوازها دارم
های های های هی هی هی
برو چوپان بترس از عاقبت زین کار پروا کن
بترس از آتش دوزخ برو از وی تمنا کن
بخواه از وی ببخشاید گناهت را
بگو نادیده گیرد اشتباهت را
هی هی هی هی هی هی
وگرنه آتشی آید زبانت را بسوزاند
عذاب آسمانی خانمانت را بسوزاند
بگیرد گسفندان را بزهایت بمیراند
نشاند گریه بر رخسار خندانت
هی هی هی های های
کجا چوپان تواند با خداوندی سخن گفتن
خدا کی میتواند در کنار یک چوپان خفتن
برو ای بی خبر از رازهای عالم هستی
سخن کوتاه کن چوپان که مست هستی
های موسی من پشیمانم
دهانم دوختی
وز پشیمانی تو جانم سوختی
من ندانستم کجایم کیستم
روز و شب اندر خیالش زیستم
میروم با دردهایم باز تنها میشوم
میروم با گوسفندانم اسیر دشت و صحرا میشوم
هی هی هی هی هی هی
های های های های های
هی هی هی هی هی هی
او ملامتهای موسی را شنید وخسته رنجور شد
اندکی ایمانی که در دل داشت چوپان کور شد
رفت گریان تا خدایش را ز نو پیدا کند
رفت تا روح پریشان گشته را شیدا کند
وحی آمد بار دیگر از خدای
گفت موسی وای بر تو وای بر من وای وای
تو شبان را کرده ای از من دورتر
بنده ام گشتی چنین رنجورتر
جایگاه من میان سینه اش خالی نبود
یا نیازی هرگز اینگونه به دلالی نبود
تو برای وصل کردن آمدی
نی برای فصل کردن آمدی
آخر این چوپان رسوای گشته صحرا نشین
روزگاری در دلش عشقی نهان بود آتشین
من نمیخواهم کسی رنجور باشد از خدا
من نمیخواهم که چوپان دور باشد از خدا
رو بدنبال شبان موسی که از ترس خدا
بنده ما را ز ما کردی جدا
بنده ما را ز ما کردی جدا
گو در اینجا هیچ انسان از خدایش دور نیست
گو ستایش کردن ما را کسی مجبور نیست
گویش محلی
رفت موسی در بیابان در پی چوپان دوید
رفت از سوی خدا بر وی رساندش این نوید
رفت و رفت اما شبانی را نیافت
گشت و گشت اما نشانی را نیافت
آخر این قصه موسی را پریشان کرده بود
او دلی را خالی از احساس و ایمان کرده بود
گشت در دامان سبز دشتها
دشتها را گشته در گلگشتها
روزها میرفت و موسی بی قرار
یافت چوپان را میان کوهسار
پایکوبان پایکوبان شیشه دُردی به دست
دست افشان دست افشان مست مست
های چوپان
های چوپان
گوش کن پیغام ما را گوش کن
گوش کن پیغام ما را گوش کن
شاد باش و جامها را نوش کن
شاد باش و جامها را نوش کن
شاد باش و جامها را نوش کن
شاد باش و جامها را نوش کن
هیچ ترتیبی و آدابی مجوی
باش چوپان هر چه میخواهد دل تنگت بگو
نه از افسانه می ترسم نه از شیطان
نه از کفر و نه از ایمان
نه از آتش نه از حرمان
نه از فردا نه از مُردن
نه از فردا نه از مُردن
نه از پیمانه می خوردن
نه از پیمانه می خوردن
خدا را می شناسم از شما بهتر
شما را از خدا بهتر
خدا را می شناسم از شما بهتر
شما را از خدا بهتر
خدا از هرچه پندارم جدا باشد
خدا هرگز نمی خواهد خدا باشد
نمی خواهد خدا بازیچه ی دست شما باشد
که او هرگز نمی خواهد چنین آیینه ای وحشت نما باشد
هراس از وی ندارم من
هراس از وی ندارم من
هراسی را از این اندیشه ام در پی ندارم من
خدایا بیم از آن دارم
خدایا بیم از آن دارم
مبادا رهگذاری را بیازارم
مبادا رهگذاری را بیازارم
نه جنگی با کسی دارم
نه کس با من ...
بگو موسی بگو موسی پریشانتر تویی یا من
نه از افسانه می ترسم نه از شیطان
نه از کفر و نه از ایمان
نه از دوزخ نه از حرمان
نه از فردا نه از مردن
نه از پیمانه می خوردن
خدا را می شناسم از شما بهتر
شما را از خدا بهتر
خدا را می شناسم از شما بهتر
شما را از خدا بهتر
خدا را می شناسم
خدا را...
خدا را.........
***
خودم دانلود نکردم
امیدوارم درست باشه ، همونی که مد نظرمه باشه ... [cheshmak]
لینک
لینک 2
این یکی حجمش خیلی خیلی کمه ، نمی دونم چرا ؟!
لینک
اینم هست (20 مګابایت )
لینک
عالی بود[tashvigh][tashvigh][tashvigh][tashvigh][tashvigh][tashvigh][tashvigh][shademani2]