نیست در عالم زهجران تلخ تر
هرچه خواهی کن ولیکن آن نکن
نمایش نسخه قابل چاپ
نیست در عالم زهجران تلخ تر
هرچه خواهی کن ولیکن آن نکن
نیکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار/ خودپسندی جان من برهان نادانی بود
دو شاخه نرگست ، ای یار دلبند
چه خوش عطری درین ایوان پراکند
اگر صد گونه غم داری ، چو نرگس
به روی زندگی لبخند ! لبخند !
دل از من برد و روی از من نهان کرد/ خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهاییم در قصد جان بود/ خیالش لطف های بیکران کرد
در تپش های دل هر غنچه ای
هر زمان و هر کجا رؤیای تست
مرهم زخم تمام یاس ها
قطره ای احساس از دریای تست
تو كيستی كه من اينگونه بی تو بيتابم
شب از هجوم خيالت نمی برد خوابم
تو كيستی كه با هر تبسم تو
مثال قايق شكسته روی گردابم
من از چشم تو ای ساقی خراب افتاده ام لیکن/ بلائی کز حبیب آمد هزارش مرحبا گفتیم
مسوز این چنین گرم در خود ، مسوز !
مپیچ این چنین تلخ برخود ، مپیچ
که گر دست بیداد تقدیر کور
تو را می دواند به دنبال باد
مرا می دواند به دنبال هیچ !
چه مستی است ندانم که رو به ما آورد/که بود ساقی و این باده از کجا آورد
تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر/که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد
شبی پرسیدمش با بی قراری به غیر از من کسی را دوست داری
نگاهش اشک شد از شرمساری میان گریه هایش گفت آری