اي كاش ميدانستي شبها....
تنها ستاره اي را كه به نامت زده ام به سياهي چشمانم سنجاق ميكنم
تا يادم نرود در روي زمين كسي هم هست
كه سبزي لحظه هايش ....
روزي آرزويم بود.
نمایش نسخه قابل چاپ
اي كاش ميدانستي شبها....
تنها ستاره اي را كه به نامت زده ام به سياهي چشمانم سنجاق ميكنم
تا يادم نرود در روي زمين كسي هم هست
كه سبزي لحظه هايش ....
روزي آرزويم بود.
وقتی تو رفته تنهای تنها بودم ، لحظه های سرد زندگی ام را با تنهایی سر میکردم .
تنها غمی که داشتم غم تنهایی در دل بود ، دیگر هیچ غمی جز این نداشتم .
گاهی که دلتنگ می شود با خدای خویش راز و نیاز میکردم .
و لحظه ای که دلم میگرفت چند قطره اشک میریختم و دلم خالی میشد از غم تنهایی .
قلبم با خدا بود ، چشمانم بهانه ای نمیگرفت و لحظه های زندگی را تنها با غم تنهایی سر میکردم .
روزی آمد که دلم اسیر شد ، اسیر دل کسی که مثل تو بی وفا نبود.
لحظه های زندگیم دگرگون شد ، همه زندگی ام یاد و ذکر نام او شد.
حالا بدون این که نگاه به من کنی برو که دلم دیگر منتظر جواب تو نیست ، برو.
حالا بدان لحظه به لحظه دلتنگش او میشم ، حالا اسم او همیشه روی لب تنها نشسته.
این روبدان وقتی که دلم میگره با او درد دل میکنم، او هست که من رو از غم تنهایی دل ، رها کرد.
اینبار وقتی دلم میگرفت به جای اشک ریختن برای تو، زار و زار گریه میکنم برای او .
خدا را بیشتر از هر وقت دیگر یاد میکردم ، همه زندگی ام عشق هست و ذکر نام عشق.
چشمانم لحظه به لحظه بهانه دیدار با او را میگره .دلم میخواد فقط نگاهش کنم .
دیگر نمیخوام دوباره با تنهایی باشم ، دیگر میخوام دوباره با باهم بودن رو تجربه کنم.
ولی غم عشق مرا میسوزاند . اما دیگر راهی نداشتم .عاشق ماندم و عاشقانه نیز در آتش عشق سوختم .
عشق تنها : تنهایی رفت و تنها چند خاطره تلخ به جا ماند ، دیگر نه عاشق بودم ، نه تنها.
اینبار یک مجنون دل شکسته هستم که او رو داشتم به یادش می سوختم میخوام با یادش بمانم .
دوباره آسمان این دل تنها ابری شده ، انکاری دوباره این چشمهای خسته ام بارانی شده ؟
دوباره دلم گرفته و نوای دلتنگی رو با یه گیتار شکسته میزنم .
میخوانم و اشک میریزم ، آنقدر اشک میریزم تا اشک ام ، تبدیل به گریه میشه.
دوباره این دل بهانه تو رو داره گلم ، نمیدونم شاید درد دور بودن از تو دلتنگی را در دلم بیشتر میکنه.
خیلی دلم گرفته ، مثل همان لحظه ای که آسمان ابری میشه.
خیلی دلم گرفته ، مثل همان لحظه ای که پرنده در قفس اسیر میشه ، میخواد با همدمش براه اما ، نمیشه.
دلم گرفته مثل لحظه تلخ غروب ، مثل لحظه سوختن پروانه ، مثل لحظه شکستن یک قلب تنها .
دوباره خورشید میره و یک آسمون بی ستاره میاد ، دوباره این دل بهانه می گیر پیش خدا .
کنار پنجره میرم ، نگاه به آسمان بی ستاره میکنم . آسمونی که دلگیرتر از دل منه .
خیلی دلم گرفته ، احساس تنهایی در دلم و وجودم بیشتر از همیشه شده .
تنهایی منو می سوزونه ، دلم مثل دریا پر از مواج شوده باز.
دوباره این دل من مثل چشمام در حسرت طلوعی دیگر است.
آسمون چشمام پر از ابرهای سیاه سرگردان شوده ، قناری پر بسته در گوشهای از قفس این دل، نشسته و بی آواز شوده .
هوا ، هوای ابری ، هوای دلگیر، مخوام گریه کنم ، میخوام ببارم .مثل باران بهاری
دفترم دیگه کم کم داره خیس میشه این چند جمله رو بگم دفتر عشق تنها رو ببندم .
دلم میخواد از این غم تلخ و نفسگیر رها بشم .
اما نمیتونم …
دوباره دلم گرفته ، خیلی دلم گرفته ،
اما کسی نیست تا با من درد دل کنه ، کسی نیست سرم را بر روی شانه هاش بزارم
و آرام شوم… هیچکس نیست
کاش می شد که کسی می آمد
این دل خسته ی ما را می برد
چشم ما را می شست
کاش می شد که غم و دلتنگی
راه این خانه ی ما گم می کرد
و دل از هر چه سیاهی ست رها می کردیم
و سکوت جای خود را به هم آوائی ما می بخشید
و کمی مهربان تر بودیم
کاش می شد دشنام، جای خود را به سلامی می داد
گل لبخند به مهمانی لب می بردیم
بذر امید به دشت دل هم
کسی از جنس محبت غزلی را می خواند
و به یلدای زمستانی و تنهائی هم
یک بغل عاطفه گرم به مهمانی دل می بردیم
کاش می فهمیدیم
قدراین لحظه که در دوری هم می راندیم
کاش می دانستیم راز این رود حیات
که به سرچشمه نمی گردد باز
کاش می شد مزه خوبی را
می چشاندیم به کام دلمان
کاش ما تجربه ای می کردیم
شستن اشک از چشم
بردن غم از دل
همدلی کردن را
کاش میشد که کسی می آمد
باور تیره ی ما را می شست
و به ما می فهماند
دل ما منزل تاریکی نیست
اخم بر چهره بسی نازیباست
بهترین واژه همان لبخنداست
که ز لبهای همه دور شده ست
کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم
تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم
یک روز می بوسمت
یک روز که باران می بارد ،
یک روز که چترمان دو نفره شده ،
یک روز که همه جا حسابی خیس است
یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ ،
آرام تر از هر چه تصورش را کنی ،
آهسته ، می بوسمت ...
یک روز می بوسمت !
هر چه پیش آید خوش آید !
حوصله ی حساب و کتاب کردن هم ندارم !
دلم ترسیده ،
که مبادا از فردا دیگر « عشق من » نباشی .
آخر ، عشق سه حرفی کلاس اول من ،
حالا آن قدر دوست داشتنی شده
که برای خیلی ها سه حرف که سهل است ،
هزار هزار حر
یک روز می بوسمت
به قول شاعر :
عشق کلاس اول ،
تنها سه حرف است ،
اما کلاس آخر ،
عشق هزار حرف است ... .
یک روز می بوسمت !
فوقش خدا مرا می برد جهنم !
این شعر برام خیلی اشناست
فوقش می شوم ابلیس !
آن وقت تو هم به خاطر این که
یک « ابلیس » تو را بوسیده ،
جهنمی می شوی !
جهنم که آمدی ،
من آن جا پیدایت می کنم
و از لج خدا هر روز می بوسمت !
وای خدا !
چه صفایی پیدا می کند جهنم ... !
یک روز می بوسمت !
می خندم و می بوسمت !
گریه می کنم و می بوسمت !
یک روز می آید که از آن روز به بعد ،
من هر روز می بوسمت !
لبهایم را می گذارم روی گونه هایت ،
و بعد هر چه بادا باد : می بوسمت
تو احتمالا سرخ می شوی ،
و من هم که پیش تو همیشه سرخم
روزگاری کلبه ی من از صفا چون گلشن بود ........... از فروغ ماه رخت آشیانم روشن بود
روزگاری ساحل دور خلوت عشق ما بود ............یاد از آن روزی که جهان پیش چشمم زیبا بود
روزگاری همچو قمری می نشستی بر سر راه من
می سرودی نغمه به نام من
روزگاری همچو شبنم بوسه بر گلبرگ لبت سادم
بی خبر در پای تو افتادم
خاطرات گذشته ها نمی شود دمی فراموشم
مرغ خوش نغمه ی تو ام بسته پرم ز غصه خاموشم
دنیا بیستون است اما فرهاد ندارد، و آن تیشه هزار سال است که در شکاف کوه افتاده استمردم می آیند و می روند اما کسی سراغ آن تیشه را نمی گیرد.
دیگر کسی نقشی بر این سینه سخت و ستبر نمی زند.
دنیا بیستون است و روی هر ستون ، عفریت فرهاد کش نشسته است.هر روز پایین می آید ودر گوش ات نجوا می کند که شیرین دوستت ندارد. و جهان تلخ می شودتو اما باور نکنزیرا که تا عشق هست ، شیرین هستعشق اما گاهی سخت می شود ، آنقدر سخت که تنها تیشه از پس آن بر می آید
روی این بیستون ناساز و ناهموار گاهی تنها با تیشه می توان ردی از عشق گذاشت ،و گرنه هیچ کس باور نمی کند که این بیستون فرهادی داشت
سلام من به تو يار قديمي
منم همون هوادار قديمي
هنوز همون خراباتي و مستم
ولي بي تو سبوي مي شکستم
روزگاري در گوشه اي از دفترم نوشته بودم.... تنهائي را دوست دارم چون بي وفا نيست
تنهائي را دوست دارم چون تجربه اش کرده ام تنهائي رادوست دارم چون عشق دروغين درآن نيست
تنهائي را دوست دارم چون خدا هم تنهاست تنهائي را دوست دارم چون در
خلوت وتنهائيم در انتظار خواهم گريست وهيچ کس اشکهايم را نميبيند اما از روزي که تو را
ديديم نوشتم ازتنهائي بيزارم چون تنهائي ياد آور لحظات تلخ بي تو مردنم است
امشبکه ابرها در اغوش آسمانغلت می خورندو باد خود را به همه کوچه های هوس می سایدواپسین گام های بی رمقمتقارن خطوط خاک را به هم می ریزدوقتی تردید رفتنباور رسیدن را کودکانه به بازی می گیردبه سان شبح لرزانیبر مزار آرزوهایم از هوش رفتمو لبانم که شرم التهاب داشتبرای بوسیدن پیشانی بلند انتظار توضربان اشارتی می شودتا معنی ام کنیگر چه تا چشم انداز همه اشاره هانا مفهوم ام !باید بروم خودم را فراموش کنمتو را که نمی شودامشبکه ابرها در اغوش آسمانغلت می خورندو باد خود را به همه کوچه های هوس می سایدواپسین گام های بی رمقمتقارن خطوط خاک را به هم می ریزدوقتی تردید رفتنباور رسیدن را کودکانه به بازی می گیردبه سان شبح لرزانیبر مزار آرزوهایم از هوش رفتمو لبانم که شرم التهاب داشتبرای بوسیدن پیشانی بلند انتظار توضربان اشارتی می شودتا معنی ام کنیگر چه تا چشم انداز همه اشاره هانا مفهوم ام !باید بروم خودم را فراموش کنمتو را که نمی شودامشبکه ابرها در اغوش آسمانغلت می خورندو باد خود را به همه کوچه های هوس می سایدواپسین گام های بی رمقمتقارن خطوط خاک را به هم می ریزدوقتی تردید رفتنباور رسیدن را کودکانه به بازی می گیردبه سان شبح لرزانیبر مزار آرزوهایم از هوش رفتمو لبانم که شرم التهاب داشتبرای بوسیدن پیشانی بلند انتظار توضربان اشارتی می شودتا معنی ام کنیگر چه تا چشم انداز همه اشاره هانا مفهوم ام !باید بروم خودم را فراموش کنمتو را که نمی شود...