عشق سرباز
زندگی در میانه جنگ تو را برگزید
تا عاشق یک سرباز شوی
با پیراهن ابریشمی محقرانه ات 
با ناخن های رنگین و جواهری ات
تو برگزیده شدی تا از میان آتش بگذری
بیا آواره من
بیا و از روی سینه ام
شبنم سرخ را سرکش
نمی خواستی بدانی کجا می روی
تو شریک رقص بودی
بی همرقصانی بی سرزمینی
و اینک گام میزنی در کنار من
و می بینی که زندگی با من پیش می رود
و مرگ پشت سر ما خوابیده است
اینک تو نمیتوانی برقصی
با پیراهن ابریشمی ات در تالار رقص
ناگزیر از رفتن به روی خاری
و جا گذاشتن قطرات خون
مرا ببوس یک بار دیگر عشق من
تفنگ را پاک کن رفیق من