الهی!خواندی تاخیر کردم.فرمودی،تقصیر کردم.عمر خود بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم.اگر گوییم ثنای تو گوییم.اگر جوییم رضای تو جوییم.
الهی!گفتی کریمم،امید بدان تمام است.تا کرم تو در میان است،نا امیدی حرام است.
خواجه عبدالله انصاری
نمایش نسخه قابل چاپ
الهی!خواندی تاخیر کردم.فرمودی،تقصیر کردم.عمر خود بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم.اگر گوییم ثنای تو گوییم.اگر جوییم رضای تو جوییم.
الهی!گفتی کریمم،امید بدان تمام است.تا کرم تو در میان است،نا امیدی حرام است.
خواجه عبدالله انصاری
“خدایا از دشمنی که گمراهم می کند و از شیطانی که به بی راهه ام می برد به تو شکایت می کنم ، شیطانی که سینه ام را از وسوسه انباشته ، و زمزمه های خطرناکش قلبم را فرا گرفته است شیطانی که با هوا و هوس برایم کمک می کند ، و عشق به دنیا را در دیدگانم زیور می بخشد ، و بین من و بندگی و مقام قرب پرده می افکند .”امام سجاد (ع)
الهی . . .
با تو امدم
شاد شدم
و عشق تو با جانم یگانه شد
مهربانم تا نور تو فاصله بی انتهاست . . .
من هنوز در سایه ام
مرا گرم کن . .
وقتي تصميم ميگيريم
عملا در جريان پر خروشي شيرجه رفته ايم كه ما را به جاهايي ميبرد كه در زماني كه تصميم ميگرفتيم ، حتي فكرش را هم نميتوانستيم بكنيم.
دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ
ای هیچ زبهر هیچ به هیچ نپیچ
خداوندا نگاه تو معجزه اسا بود
که مرا از هیچ به همه چیز رساند
و نوای ملکوت تو
همان طنین عرفان
همان صدای سکوت بود
کلماتی که از اعماق دل هستند طنین لا یتناها دارند
درست مانند گلی کوچک که زیبایی بی منتها را نشان می دهد
هنگامی که عشق نفس خویش را بر کلمات می دمد
آنچه به بیان می اید تمامی ان چیزی نیست که به زبان می اید
بلکه ان چیزیست که دوست دارد بیان شود
آنهایی که به اعماق می روند عشق الهی را بیدار می کنند
و این عشق زندگی شان را سرشار می کند
از موسیقی . زیبایی . آرامش و شعر
نفس زندگی انها موسیقی می شود
و اینجاست که حقیقت نازل می شود
حقیقت جایی نازل می شود که در انجا موسیقی خدا هست
بنابراین زندگی را باید به نغمه ای تبدیل کرد . .
راز تمامی نیایش ها و پرستش ها در سرازیر شدن اشکهاست
اشکها مقدس اند
خداوند دل انهایی را که دوست دارد با اشکهای عشق پر می کند
اشکهایی که در عشق سرازیر می شوند
پیشکش گل هایی بر قدوم خداوندند
پرنده بر شانه هاي انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده كرد و گفت : اما من درخت نيستم. تو نمي تواني روي شانه ي من آشيانه بسازي. پرنده گفت : من فرق درخت ها و آد م ها را خوب مي دانم. اما گاهي پرند ه ها و انسا نها را اشتباه مي گيرم. انسان خنديد و به نظرش اين بزر گترين اشتباه ممكن بود. پرنده گفت: راستي، چرا پر زدن را كنار گذاشتي؟ انسان منظور پرنده را نفهميد، اما باز هم خنديد.
پرنده گفت : نمي داني توي آسمان چقدر جاي تو خالي است . انسان ديگر نخنديد. انگار ته ته خاطراتش چيزي را به ياد آورد . چيزي كه نمي دانست چيست. شايد يك آبي دور، يك اوج دوست داشتني. پرنده گفت : غير از تو پرنده هاي ديگري را هم مي شناسم كه پر زدن از يادشان رفته است . درست است كه پرواز براي يك پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرين نكند فراموشش مي شود. پرنده اين را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال كرد تا اين كه چشمش به يك آبي بزرگ افتاد و به ياد آورد روزي نام اين آبي بزرگ بالاي سرش آسمان بود و چيزي شبيه دلتنگي توي دلش موج زد .
آنگاه خدا بر شانه هاي كوچك انسان دست گذاشت و گفت : يادت مي آيد تو را با دو بال و دو پا آفريده بودم ؟ زمين و آسمان هر دو براي تو بود . اما تو آسمان را نديدي. راستي عزيزم، بال هايت را كجا گذاشتي؟ انسان دست بر شانه هايش گذا شت و جاي خالي چيزي را احساس كرد آنگاه سر در آغوش خدا گذاشت و گريست.
الهی!
بنده را از سه آفت نگاهدار:
از وساوس شیطانی
و از هوای نفسانی
و از غرور و نادانی
الهی!
تو به رحمت خویشی
و ما بر حاجت خویشیم
تو توانگری و ما درویشیم
الهی!
به بهشت و حور چه نازم؟
مرا دیده ای ده که از هر نظری بهشتی سازم.
الهی!
به حرمت آن نام که تو خوانی
و به حرمت آن صفت که تو چنانی
دریاب که می توانی.
الهی!
اگر از دوستانم-حجاب بردار
و اگر مهمانم- مهمان را نیکو دار.
الهی!
بساز کار من
و منگر به کردار من!
دلی ده که طاعت افزون کند.
طاعتی ده که به بهشت راهنمون کند.
علمی ده که در او آتش هوا نبود.
عملی ده که در اوآب زرق و ریا نبود.
دیده ای ده که عز ربوبیت تو بیند.
نفسی ده که حلقهء بندگی تو در گوش کند.
جانی ده که زهر حکمت تو به طبع نوش کند.
تو شفا ساز که از این معلولان شفایی نیاید.
تو گشادی ده که از این مغلولان کاری نگشاید.
با صلاح آر که نیک بی سامانیم.
جمع دار که بس پریشانیم.
"مناجات نامهء خواجه عبدالله انصاری "