آری شده برپا به قیامت ، یکبار دگر هیئت عبّاس« بسم رب العباس (علیه السلام) »اذا زلزلت الارض زمین محشر عظمی ست،چه شوری ست ، چه غوغاست ؛از این حال زمین لرزه به دلهاستنه پستی ، نه بلندی وَ نه دریاست!رسیده ست همان روز قیامت ، همان لحظه موعود؛که فرمود خدا : زود رسد زود...خلایق همه در حال فرارند وَ بی تاب و قرارندآرام ندارند ؛ که این روز ، همان روز حساب استهمان روز سوال است و جواب است ،که مردم ، همه اینگونه پریش اندنه در فکر پسر یا پدر و مادر و فرزند ، همه در پی خویشندو مردم همگی مست ، همه بی خود و مدهوشکه ناگاه رسید از سوی حق نغمه چاووشالا اهل قیامت همه ساکت و سرها همه پایینو ای جمله خلایق همه خاموش ، شده گوشسراسر همه ی عرصه ی محشر ، پر از آیه ی کوثرملائک همه در شور ،غزل خوان ، همه سرمستِ شمیم گل حیدر ،گل یاس پیمبر(صلی الله)چه حالی است ؟ خبر چیست ؟ مگر کیست ، قدم رنجه نموده ست به محشر؟یگانه گهر حضرت داورالله ُ اکبر ، اللهُ اکبر !یا حضرت زهرا (سلام الله علیها) ، صدیقه اطهرملائک همگی بال گشودندو فرش قدم مادر سادات نمودندآری خبر این است : امید همه آمدجبریل صدا زد که : خلایق ، انگیزه خلق دو جهان فاطمه(سلام الله علیها) آمدو مبهوت جلالش همه ی ناسپیچید به محشر ، همه جا عطر گل یاسزهراست و آن وعده شیرین شفاعت ؛بر چشم ترش اشک نشسته ست چو الماسبر دست کبودش ، اسباب شفاعت ، همان دست جدا از تن عبّاس(علیه السلام)و زهرا (سلام الله علیها) شده گریان ابالفضل(علیه السلام)همه گریه کن و نوحه سرای غمِ چشمان ابالفضل(علیه السلام)مردم همه ساکت همه مبهوت و حیران ابالفضل(علیه السلام)که این فاطمه(سلام الله علیها) ابر کرم و رحمت و عشق استکه از او شده جاری به لبِ خشک زمین بارش باران ابالفضل(علیه السلام)ناگاه همه از دهن یاس شنیدند:« الله ، قسم میدهمت جان ابالفضلسوگند تو را حق دو دستان ابالفضلبر فاطمه ات بار اِلها تو ببخشاهرکس که زده دست به دامان ابالفضل »و یاران ابالفضل همگی مات ، از هیبت عبّاس(علیه السلام)انگار نه انگار که این روز حساب است؛یکبار دگر روضه و گریه ،یکبار دگر سینه زنی، غربت عبّاس(علیه السلام)زهراست کند نوحه سرایی،آری شده برپا به قیامت ، یکبار دگر هیئت عبّاس(علیه السلام) !!عبّاس(علیه السلام) همانی که قتیل العبرات استهر قطره ی مشکش ، آبی ز حیات استشرمنده ز شرمندگیَش ، آب فرات استبا گریه ی زهرا(سلام الله علیها) ، دیدند ملائک همگی اشک خدا ریختبا نام ابالفضل(علیه السلام) وَ دستان شفیعش، ترس از جگر اهل ولا ریختناگاه در آن حالِ پریشانِ دلِ مادر ساداتآمد ز سوی حضرت موعود ندایی : که زهرا تو همه کاره ی مایی !تا باز به چشم همه ی خصم رود خارتا باز ببینند همه وعده ی دادارتا کور شود هر که به دنیا ز حسد کرد ، حق تو و فرزند تو را ضایع و انکاربخشم به تو هرکس که توئه فاطمه گوییای شیر زن حیدر کرار ،خود دانی و چشمی که شده خیس ،به اندازه ی بال مگسی ، بهر علمدار !از وصف چنین قصه به محشر ، یکپارچه در شورم و شینمیکپارچه سرمست غرورم ، من گریه کن شیر زن شیر حنینمبی خود شدم از خود و چنین نعره کشیدمالله ، الله ، الله منِ زار ،مست و خراب علمدار حسینم
