پاسخ : 103 قصه ازوپ به روایت تولستوی
41
سنجاقک و مورچه ها
ذخیره گندم مورچه ها در پاییز خیس شد و آنها به خشک کردن دانه ها پرداختند .
سنجاقک گرسنه ای از مورچه ها مقداری غذا خواست .
مورچه ها پرسیدند : " چرا در تابستان آذوقه جمع نکردی ؟ "
سنجاقک در پاسخ گفت : " وقت نداشتم . سرگرم آواز خواندن بودم . "
مورچه ها خندیدند و گفتند : " حالا که در تابستان آواز می خواندی ، در زمستان هم می توانی برقصی . "
ترجمه مهران محبوبی
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : 103 قصه ازوپ به روایت تولستوی
42
قورباغه و شیر
شیری صدای غور غور بلند قورباغه ای را شنید .
قورباغه چنان سر و صدایی راه انداخته بود که شیر پنداشت لابد جانور تنومندی است .
مدتی صبر کرد تا آن که دید قورباغه از مرداب بیرون پرید .
شیر قورباغه را زیر پا له کرد و گفت : " این فسقلی را ببین که سلطان جنگل را ترساند . "
ترجمه مهران محبوبی
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : 103 قصه ازوپ به روایت تولستوی
43
گرگ و درنا
استخوانی در گلوی گرگ گیر کرده بود و داشت او را خفه می کرد .
گرگ که نمی توانست استخوان را دربیاورد درنایی را صدا کرد و گفت :
" ببین ، درنا ، گردن تو بلند است . سرت را در گلوی من کن و استخوان را دربیاور . من پاداشت را می دهم . "
درنا سرش را در دهان گرگ فرو برد و استخوان را درآورد و گفت : " حالا پاداشم را بده . "
گرگ دندان قروچه ای کرد و گفت : آیا همین کافی نیست که وقتی سرت میان دندان هایم بود آن را قطع نکردم ؟ "
ترجمه مهران محبوبی
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : 103 قصه ازوپ به روایت تولستوی
44
خروس و کلفت ها
خانم خانه همیشه نیمه شب ، هنگام خروسخوان کلفت هایش را از خواب بیدار می کرد و بر سر کار می گذاشت .
کلفت ها از این کار ناراضی بودند و تصمیم گرفتند خروس را بکشند تا دیگر خانم خانه را بیدار نکند .
همین کا را هم کردند ، ولی روزگارشان بدتر شد .
خانم خانه از ترس اینکه خواب بماند کلفت هایش را حتی زودتر از قبل بیدار می کرد .
ترجمه مهران محبوبی
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : 103 قصه ازوپ به روایت تولستوی
45
سگ و تصویرش در آب
سگی از روی تخته چوبی بر روی جویباری می گذشت و تکه گوشتی در دهان داشت .
عکس خود را در آب دید و خیال کرد سگ دیگری هم در داخل آب گوشت به دهان دارد .
دهان باز کرد تا آن گوشت دیگر را بگیرد .
ولی گوشت دیگری در کار نبود و تکه گوشت خودش را هم آب با خود برده بود .
سگ ماند و شکم خالی .
ترجمه مهران محبوبی
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : 103 قصه ازوپ به روایت تولستوی
46
گوزن و فرزندش
یک بار گوزن کوچکی از پدرش پرسید :
" پدر ، تو از سگ ها بزرگتر و تندروتری ، و می توانی با شاخ خهای بلندت از خودت دفاع کنی ، چرا اینقدر از سگ ها می ترسی ؟ "
گوزن خندید و گفت :
" درست است ، فرزندم . موضوع این است که من همینکه صدای پارس سگ ها را می شنوم ، بی آنکه برای فکر کردن درنگ کنم ، پا به فرار می گذارم . "
ترجمه مهران محبوبی
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : 103 قصه ازوپ به روایت تولستوی
47
روباه و انگور
روباهی چشمش به چند خوشه انگور رسیده افتاد و برای پایین آوردن آنها به هر کاری دست زد .
مدت زیادی تلاش کرد ، ولی دستش به انگورها نرسید .
در آخر ، برای اینکه از تک و تا نیفتد گفت : " این انگورها ترش اند . "
ترجمه مهران محبوبی
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : 103 قصه ازوپ به روایت تولستوی
48
مرغ و پرستو
مرغی چند تخم مار پیدا کرد و روی آنها نشست تا بچه مارها از تخم سر در بیاورند .
پرستویی او را دید و گفت :
" تو عجب نادانی ! کاری می کنی که آنها سر از تخم درآورند ، ولی وقتی که بزرگ شدند اول از همه خودت قربانی خواهی شد . "
ترجمه مهران محبوبی
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : 103 قصه ازوپ به روایت تولستوی
49
خر در پوست شیر
خری پوست شیری را بر سر خود کشید و همه گمان بردند که او شیر است .
انسان و حیوان از سر راهش پا به فرار گذاشتند .
سپس ناگهان بادی وزید و پوست شیر را کنار زد ، طوری که همه توانستند خر را ببینند .
پس مردم جلو دویدند و تا جایی که می خورد او را کتک زدند .
ترجمه مهران محبوبی
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
پاسخ : 103 قصه ازوپ به روایت تولستوی
50
باغبان و پسرانش
باغبان می خواست پسرانش پیشه او را بیاموزند . در بستر مرگ آنها را نزد خود خواند و گفت :
" فرزندانم ، وقتی من مردم باغ انگور را بگردید ، چیزی در آن پنهان است . "
فرزندان مرد به گمان اینکه گنجی در زیر خاک پنهان است همه باغ را زیر و رو کردند .
آنها هیچ نیافتند ، اما با این کار خاک را چنان خوب شخم زده بودند که باغ انگور دو برابر گذشته محصول داد و به این ترتیب فرزندان مرد توانگر شدند .
ترجمه مهران محبوبی
تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان