یعنی آنجاکه تو می تابی ودنیا سحر است؟
چای دل آتشی از مهر تو.در سینه روان
جای خون .عشق تودر جان وتنم شعله ور است
نمایش نسخه قابل چاپ
یعنی آنجاکه تو می تابی ودنیا سحر است؟
چای دل آتشی از مهر تو.در سینه روان
جای خون .عشق تودر جان وتنم شعله ور است
تا شمع تو افروخت پروانه شدم
با صبر ز دیدن تو بیگانه شدم
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک از آلودگی پاکم
مپـرسم دوش چون بـودی، بـه تاریـکی و تنهایی
شب هجرم چه میپرسی که روز وصل حیرانم!
متن خبر که یک قلم بیتو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست
تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه بـاغبان گویـد که دیگر سرو ننشانم
من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندروار
اگر میگیرد این آتش زمانی ور نمیگیرد
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما
آخر چگونه یاد تو میمیرد وقتی که عشق با تو نفس گیرد
از توست زنده ام و تو میدانی آخر چگونه یاد تو میمیرد؟
دل به رغبت می سپارد جان به چشم مست یار
گرچه هشیاران ندادند اختیار خود به کس