شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی
بدعهدی زمانه زمانم نمیدهد
نمایش نسخه قابل چاپ
شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی
بدعهدی زمانه زمانم نمیدهد
در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست/ ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
یک شب به رغم صبح به زندان من بتاب
تا من به رغم شمع سر و جان فشانمت
تا کی کشم عتابت زان چشم دلفریبت/ روزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده
هنوز شعله کشد آتش نهانی من
هنوز خسته ، نفس میزند جوانی من
نمی کند دل من میل زهد و توبه ولی/ بنام خواجه بکوشیم و فر دولت او
ولی یادم نخواهد رفت
که یاد تو هنوز اینجاست
میان سایه روشن ها
دل شیدای من تنهاست
تا همیشه در ذهنم،ماجرایتان مانده ست
روی دوش صحراها،زخم پایتان مانده ست
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز/ هزار بازی ازین طرفه تر برانگیزد
در دلش جائي اگر بود مرا
پس چرا ديده ز ديدارم بست