در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم /لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
نمایش نسخه قابل چاپ
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم /لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
یک شب به رغم صبح به زندان من بتاب
تا من به رغم شمع سر و جان فشانمت
تا سر زلف تو بر دست نسیم افتاده است/ دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
تو رفتی ومن وتنهایی وغربت وغم
من ماندم و یاد خاطراتت هردم
می صبوح و شکر خواب صبحدم تا چند/ به عذر نیم شبی کوش و گریه ی سحری
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
دوش می گفت که فردا بدهم کام دلت/ سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
در دره های شرق
خودکامگان ظلمت
خورشید را به بند کشیدند
خورشید در قفس!
چون شیر می خروشید
تا آخرین نفس .
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وانچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد
در سوگ مرد مردان ،
از درد می گدازم
اشکی نمی فشانم
شعری ، نمی توانم !