يکي مي پرسد اندوه تو از چيست؟
سبب ساز سکوت مبهمت کيست؟
برايش صادقانه مي نويسم
براي آنکه بايد باشد و نيست
نمایش نسخه قابل چاپ
يکي مي پرسد اندوه تو از چيست؟
سبب ساز سکوت مبهمت کيست؟
برايش صادقانه مي نويسم
براي آنکه بايد باشد و نيست
تا پر و بال تو و راه تماشا بسته است
هر كجا هست، زمين تا به ثريا قفس است
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس/ چرا دیگری بایدت محتسب
بر خاک بخواب نازنین تختی نیست
آواره شدن حکایت سختی نیست
از پاکی اشکهای خود فهمیدم
لبخند همیشه راز خوشبختی نیست
......
تو خود ای گوهر یکدانه کجایی آخر/ کز غمت دیده مردم همه دریا باشد
از بن هر مژه ام آب روانست بیا/ اگرت میل لب جوی و تماشا باشد
دوسـتان عــیب کـنندم کـه چـرا دل به تـو دادم
باید اوّل به تو گفتن که چنین خـوب چـرایـی!
یکی تیغ داند زدن روزکار/ یکی را قلم زن کند روزگار
رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما
فرمای خدمتی که برآید ز دست ما
آنچه سعی است من اندر طلبت بنمایم/ اینقدر هست که تغییر قضا نتوان کرد