همای اوج سعادت بدام ما افتاد
اگر ترا گذری بر مقام ما افتد
نمایش نسخه قابل چاپ
همای اوج سعادت بدام ما افتاد
اگر ترا گذری بر مقام ما افتد
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع/ گرچه دربانی میخانه فراوان کردم
میدانم که میدانی که میدانی که میدانم
میدانی که میدانم منم میدانم تو میدانی
یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی/ کز غمش عجب دیدم حال پیر کنعانی
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت/ در حیرتم که باده فروش از کجا شنید
دل ز غم رنجور و تو فارغ ازو وز حال ما
بازپرس آخر که: چون شد حال آن بیمار ما؟
آنکه پامال جفا کرد چو خاک راهم
خاک میبوسم و عذر قدمش می خواهم
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری مردی
- - - به روز رسانی شده - - -
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری مردی
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض/ پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت