دیزگاهی است که دراین تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است.
نمایش نسخه قابل چاپ
دیزگاهی است که دراین تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است.
تا نگردی اشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش!
شد آن که اهل نظر برکناره میرفتند
هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش
شادی به روزگار گدایان کوی دوست
بر خاک ره نشسته به امید روی دوست
درنومیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است[sootzadan]
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دلِ ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
آب را قول تو با آتش اگر جمع کند
نتواند که کند عشق و شکیبایی را
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری
برحذر باش که سرمیشکنددیوارش
شاها فلک از بزم تو در رقص و سماعست
دست طرب از دامن این زمزمه مگسل