دوستی با مردم دانا نکوست//دشمن دانا به از نادان دوست
دشمن دانا بلندت میکند//بر زمینت میزند نادان دوست
نمایش نسخه قابل چاپ
دوستی با مردم دانا نکوست//دشمن دانا به از نادان دوست
دشمن دانا بلندت میکند//بر زمینت میزند نادان دوست
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد/ حسابش با کرام الکاتبین است
تا من بديدم روی تو ای ماه و شمع روشنم
هر جا بشينم خرمم هر جا روم در گلشنم
ما را به چه روی از تو صبوری باشد
یا طاقت دوستی و دوری باشد
در آن زمین که نسیمی وزد ز طُرۀ دوست
چه جای دم زدنِ نافه های تاتاریست
تا در ره پیری به چه آئین روی ای دل/ باری به غلط صرف شد ایام شبابت
- - - به روز رسانی شده - - -
تا در ره پیری به چه آئین روی ای دل/ باری به غلط صرف شد ایام شبابت
- - - به روز رسانی شده - - -
تا در ره پیری به چه آئین روی ای دل/ باری به غلط صرف شد ایام شبابت
تو همچو صبحی ومن شمع خلوت سحرم
تبسمی کن وجان بین که چون همی سپرم
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوشست بدین قصه اش دراز کنید
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سروسامان که مپرس
سرو بلند بین که چه رفتار میکند ////وان ماه محتشم که چه گفتار میکند