آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا بي وفا حالا كه من افتادم از با چرا؟؟؟
نمایش نسخه قابل چاپ
آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا بي وفا حالا كه من افتادم از با چرا؟؟؟
آدي آدماي مهربون لازمه كه كمك كنين به هر چه بدبخت تو دنياست زوود تر كمك كنين
نهاد از دست ، مرد کارگر کار / که شد بیگاه وقت کار کردن
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا
ایاز بیم نــــــژند گشــــــــتم و هـــــاژ
کجا شد ان همه دعوی کجا شد آن همه ژاژ
ژاله از نرگس فرو بارید و گل را آب داد....................... وز تگرگ روح پرور مالش عناب داد
چشم مست او که مژگان را به قتلم تیز کرد............. خنجر زهرآب داده در کف قصاب داد
دوش بوی گل مرا از آشنایی یاد داد ........................جان گریبان پاره کرد وخویش را برباد داد
ترسم از پرده برون افتم چو گل کاین باد صبح ............زان گلستانها که روزی با تو بودم یاد داد
( بیدل دهلوی )[golrooz]
در پرده قصه ایست که روزی شود شبی / در کار نکته ایست که شب گردد اختری
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
یکی کشت تاک و یکی چید انگور / یکی ساخت زان سرکه ای شرابی
یار مارا از جدایی غم نبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود
دلا طمع مبر از لطف بینهایت دوست
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست
ترک درویش مکن گر نبود سیم و زرش
در غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیر
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
رمز خلقت ، بما نگفت کسی / این حقیقت مپرس ز اهل مجاز
ز نامردمان نرنجید دلم
کز چشم خود هم خطا دیده ام
مرا افسون خود کردی و رفتی
پریشان شد دلم در عشق عشقی
یاد حق بر یاد خود بگزیده اند / کار ابراهیم ادهم کرده اند
در کنج دماغم مطلب جای نصیحت
کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است
تا شب زلف تو سر فصل غزل خواني هاست
رندگينامه ي من شرح پريشاني هاست
توانا بود هر که دانا بود
زدانش دل پیر برنا بود
در اندرون من خسته دل ندانم کیست / که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
(خدا کنه تکراری نباشه ! )[nishkhand]
یار آن بود که صبر کند در جفای یار
ترک رضای خویش کند از برای رضای یار
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت
تا چه کند با رخ تو دود دل من
آینه دانی که تاب آه ندارد
دریای لطف اوست وگرنه سحاب کیست؟
تا برزمین مشرق و مغرب کند سخا
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم، سمرقند و بخارا را
ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
رسواي عالمم من زين عشق بي نهايت
پنهان دگر ندارم اين راز بر ملا را[golrooz]
ای نام تو بهترین سر آغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز
زدست ديده و دل هر دو فرياد
كه هر چه ديده بيند دل كند ياد
دردم از يار است و درمان نيز هم
دل فداي او شد و جان نيز هم
مست او بودم ز دنیا بی خبر
دم به دم این عشق میشد بیشتر
روی باران نوشتن سخت نیست
از غم تو گریه کردن کم نیست
به بهار بودنت فکر میکنم
این خیال خفته هم اندک نیست
تورا در آینه دیدند جمال طروت خویش بیان کنند که چه بودست ناشکیبا را
« الف »
[golrooz]
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را
حرف بعدی (چ(
چون طهارت نبود، كعبه وبتخانه يكي ست
نبود خير ، در آن خانه ، كه عصمت نبود
حافظا علم وادب ورز كه در مجلس خاص
هر كه را نيست ادب ، لايق صحبت نبود
دل به یاد آورد اول بار را
خاطرات اولین دیدار را
از شط گيسوي مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر ميكردم