غریبه
نمیدانم
گنجشک ها که آنقدر شبیه یکدیگر هستند
چطور هم دیگر رو میشناسند
ونمیدانم
چقدر شبیه من هستند
که تو مرا نمیشناسی
نمایش نسخه قابل چاپ
غریبه
نمیدانم
گنجشک ها که آنقدر شبیه یکدیگر هستند
چطور هم دیگر رو میشناسند
ونمیدانم
چقدر شبیه من هستند
که تو مرا نمیشناسی
بغض نکن گریه نکن اگر چه غم کشیده ای
برای من فقط بگو خواب بدی که دیده ای
اگر که اعتماد تو به دست این و آن کم است
تکیه به شانه ام بده که مثل صخره محکم است
به پای صحبتم بشین فقط ترانه گوش کن
جام به جام من بزن جام مرا تو نوش کن
ترا به شعر می کشم چو واژه پیش می روی
مرگ فرا نمی رسد تو تازه خلق می شوی
تو در شب تولدت به شعله فوت می کنی
به چشم من که می رسی فقط سکوت می کنی
اگر کسی در دل توست بگو کنار می روم
گناه کن به جای تو بر سر دار می روم
شاعر: افشین مقدم
با عشق دوست ماند و با يار بيقراري / از دوست درد ماند و از يار يادگاري . . .
توی تاکسی اونقدر تو فکرت بودم که موقع پیاده شدن ،
ناخداگاه گفتم : دو نفر حساب کنید
چه داروی تلخی است وفاداری به خائن،
صداقت با دروغگو،
و مهربانی با سنگدل ...
نصف اشباهاتمان ناشی از این است که
وقتی باید فکر کنیم، احساس می کنیم
و وقتی که باید احساس کنیم، فکر می کنیم
.
.
وقتی به خوبیها و مهربانی های تو می نگرم
بدیها و اشتباهات خود را مشاهده می کنم
و آنوقت که رحمت و بخشش بی منتهایت مرا نشانه میرود
بار شرمندگی گناهانم بیشتر از پیش بر دوشم سنگینی میکند
خدایا هر چه می دهی رحمت است و هر چه نمی دهی مصلحت
اگر مصلحت این است که هیچ چیز نداشته باشم راضیم به رضایت
ولی نظرت را از من مگیر
یاریم کن آن کنم که تو راضی باشی و آن طور شوم که تو می خواهی
http://images.persianblog.ir/488679_2dbcnTqe.jpg
به چه میخندی تو؟
به مفهوم غم انگیز جدایی؟
به چه چیز؟
به شکست دل من یا به پیروزی خویش؟
به چه میخندی تو؟
به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟
یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟
به چه میخندی تو؟
به دل ساده من میخندی که دگر تا به ابد به فکر خویش نیست؟؟؟؟!!!!!!
به چه میخندی تو؟؟!!!!!
مهربانی در گفتار اعتماد به نفس ایجاد می کند.
مهربانی در اندیشه عظمت می آفریند.
مهربانی در رفتار عشق می آفریند.
http://sphotos-b.xx.fbcdn.net/hphoto...12172845_n.jpg
لمس کن کلماتی را
که برایت می نویسم
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست…
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد…
لمس کن نوشته هایی را
که لمس نشدنیست و عریان…
که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد
لمس کن گونه هایم را
که خیس اشک است و پر شیار…
لمس کن لحظه هایم را…
تویی که می دانی من چگونه
دوستت دارم ٬
لمس کن این با تو نبودن ها را
لمس کن…
همیشه دوستت دارم
پدرم
ای بهترین بهانه ام...