تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاج ها ز ابرها بلورها
نمایش نسخه قابل چاپ
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاج ها ز ابرها بلورها
از پادشاه گدا فارغم بحمدالله / گدای خاک در دست پادشاه من است
تو نوش آسایشی،ناز لذت
ای خوب،ای خوبی،ای خواب
برگرد ای مسافر گم کرده راه خویش
از نیمه راه خسته و لب تشنه بازگرد
اینجا میا ... میا ... تو هم افسرده می شوی
در پنجه ی ستمگر این شامگاه سرد
دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن
نسیم باد نوروزی ـ
تنت را در حریر یاس می پیچد ـ
بهارین آفتاب ناز فروردین ـ
بر اندامت لباس برگ میپوشد ـ
هنرور زرگر اردیبهشت از نو ـ
بر انگشت درختانت نگین غنچه میکارد ـ
و پروانه، می شبنم ز جام لاله مینوشد ـ
دوباره گل بهر سو میزند لبخند ـ
و دست باغبان گلبوته ها را میدهد پیوند
دیشب غم دل به دل بگفتم،بنهفت
چون صبح دمید،دیگری هم میگفت
من بودم و دل،راز مرا فاش که کرد؟!
دیکر غم دل به دل نمی باید گفت.....
تا چشم تو دیدیم ز دل دست کشیدیم/ما طاقت تیمار دو بیمار نداریم...
من از این آرامش سنگین و صامت عاصی ام دیگر
من از این آهنگ یکسان مکرر عاصی ام دیگر
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد/ زان زمان جزلطف و خوبی نیست در تفسیر ما