بعضــــــی ها گـــریه نمی کنند!
اما...
از چشـــــم هایشان معـلـوم است که
اشکــــی به بــزرگی یــک سـکــــوت
گــــوشه چشـمـشان به کمیــــــن نشــستـه...
نمایش نسخه قابل چاپ
بعضــــــی ها گـــریه نمی کنند!
اما...
از چشـــــم هایشان معـلـوم است که
اشکــــی به بــزرگی یــک سـکــــوت
گــــوشه چشـمـشان به کمیــــــن نشــستـه...
بهترین لذت دنیا
وقتی است که
وقت رفتن ، نرود...
یه نفر ازم پرسید : میشناسیش...؟؟!
هزارتا خاطره ت اومد جلوی چشمم
اما فقط یه لبخند زدم و گفتم : میشناختمش
امــلای نوشتـههایـ م، نگـــارش حرفهایـــ م،
تصمیـمهایــ م، روزهـایــ م، زندگیــ م، دنیایـــ م،
همـ ه و همـ ه پــُر از غلـط اسـ ت ...
تنهـا تــ و درسـ ت بـ ودی ...
و بعـد از تـ و انگـــار همـ ه چیـ ز غلـط اسـ ت!
آرامم..
کنار ِ بغض هایم
که راه ِ گلو را بسته اند..
بین موج های ساحل
میخواهم در خیالــــم، نقش پاهایت را
به تصویر بکشم...
ببار ای باران ...
ببار که چتری بر روی دلم نخواهم گرفت
ببار که شاید اندکی از داغ این دل سوخته بکاهی
ببار که ویرانه دل من سقفی ندارد که از قطرات سردتایمن باشد
ببار که خانه دلم بسی تشنه و ملتهب است
ببار که شاید اندکی غبار غم را از دل تیره ام بزدایی
ببار و سیلی به پا کن و دل مسکین و گوشه نشین
مرا با خود ببر ...
ببار ای باران ...
ببار که از بارش تو من شادم
ببار که عطر تو را می طلبم
ببار که شاید پس از بارش تو به یادش رنگین کمانی دردلم برپا شود
ببار و دل عاشق و تب دار مرا اندکی آرامش ببخش
ببار که دلم دلتنگ اوست
ببار که شاید در صدای دلنشین تو طنین صدای او رابشنوم
ببار ای باران . . .
روزهاست از سقف لحظه هایم یاد تو چکه میکند...
اگر باران بند بیاید از این خانه میروم...
باید مغرور بود,
دور از دسترس,
باید مبهم بود و سرسنگیـن!
خاکـﮯ کـه باشـﮯ آسفالتت مـیکنند
و از رویت رد مـیشوند...
دوســـت داشتنت بوی ، بــــــاران می دهد
همــآن قدر بی مقدمــه
همـــآن قدر بی دغدغــه
فــــــــــقـــــــــــــ ط
یادت باشد مثل ِ بــــــــاران
مـــَرا بـــی واسطه
دوســـت داشته باشـــی !