مقام عیش میسر نمیشود بی رنج
بلی به حکم بلا بسته اند عهد الست
نمایش نسخه قابل چاپ
مقام عیش میسر نمیشود بی رنج
بلی به حکم بلا بسته اند عهد الست
تو ترحم نکنی بر من مخلص گفتم
ذاکَ دعوایَ وها انتَ و تلک الیّام
مكن از خواب بيدارم خدا را
كه دارم خلوتى خوش با خيالش
شرط هواداری ما شیدائی و شوریدگیست
گر یار ما خواهی شدن شوریده و شیدا بیا
از عشق من به هرسو در شهر ، گفتگویی ست
من عاشق تو هستم ، این گفتگو ندارد
در جان ما صفای بهاران شکفته است
چون دشتهای لاله اگه پر جراحتیم
می رود عمر عزیز ما ، دریغا چاره چیست
دی برفت و می رود امروز و فردا ، چاره چیست
تو کـــز محنت دیگران بی غــــمی
................................................ نشایـــد که نامــــت نهند آدمی
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
شعر خونبار من ای باد بدان يار رسان
که ز مژگان سيه بر رگ جان زد نيشم