ماھی ھمیشه تشنه ام
در زلال لطف بیکران تو
می برد مرا به ھر کجا که میل اوست
موج دیدگان مھربان تو
نمایش نسخه قابل چاپ
ماھی ھمیشه تشنه ام
در زلال لطف بیکران تو
می برد مرا به ھر کجا که میل اوست
موج دیدگان مھربان تو
عشق تو به تار و پود جانم بسته است
بی روی تو درھای جھانم بسته است
تو بیا جان مرا شعله بزن تا من هم
جان دهم ناله کنم همچو ناله های شمع
تو همونی که توی موج بلا
واسه تو دستامو قایق میکنم
اگه موجا تو را از من بگیرن
قطره قطرع آب میشم،دق میکنم
مستان شد حدیثش پیچیده شد زبانش
گه می فتد از این سو گه می فتد از آن سو
ان کس که مست گردد خود این بود نشانش
شمشير کشيدي و بخونم ننشاندي
افسوس که آغاز تو انجام ندارد!
دل در این پیرزن عشوه گر دهر مده
عروسی است که در عقد بسی داماد است
تویی آن گوهرپاکیزه که درعالم قدس
ذکرخیرتوبود حاصل تسبیح ملک
کاش امتداد لحظه ها:
تکرار همیشه با تو بودن بود