نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
نمایش نسخه قابل چاپ
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
توانگری به هنر است،نه به مال
بزرگی به عقل است،نه به سال
لذت اندر ترک لذت بود ، ای آزادگان
ما گدایان ترک این لذت نمی دانسته ایم
من و این شهپر و این شوکت و جاه
عمرم از چیست بدین حد کوتاه؟
حیفــند روزهـای جـوانی، نـمیشوند
این روزهـا دو مرتـبه تکــرار هیـچوقـت
تو ، خودت را هدیه ام کردی ، ولی من هم
شعرهایم را که بی پرواست ، می دانی؟
هر چه می خواهیم – آری – از همین امروز
از همین امروز ، مال ماست ، می دانی؟
گرچه من ، یک عمر همزاد عطش بودم
روح تو ، هم – سایه دریاست می دانی؟
« دوستت دارم!» - همین ! – این راز پنهانی
از نگاه ساکتم پیداست ، می دانی؟
یک نفر آمد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم رهایم کرد و رفت
تو كيستي كه من اينگونه بي تو بيتابم
شب از هجوم خيالت نمي برد خوابم
تو كيستي كه با هر تبسم تو
مثال قايق شكسته روي گردابم
من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی
ولی با خفت و خواری پی شبنم نمی گردم
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم