شنیدستم که وقت برگریزان / شد از باد خزان برگی گریزان
نمایش نسخه قابل چاپ
شنیدستم که وقت برگریزان / شد از باد خزان برگی گریزان
بابا ن هام تموم شد بسکه نون افتاد به من!
نقاب گل کشید و زلف سنبل[golrooz] گره بند قبای غنچه وا کرد
درین روش که تویی گر به مرده بر گذری.......................................... ......عجب نباشد اگر نعره آید از کفنش
شکر و سپاس و منت و عزت خدای را
پروردگار خلق و خداوند کبریا
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
یاران به نصیحتم چه گویند
بنشین و صبور باش و مخروش
شَبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت
که من عاشقم گر بسوزم رواست
تورا ناله و سوگواری چراست؟
توانا بود هر که دانا بود.....................زدانش دل پیر برنا بود
دوان بر پردههای برفها، باد
روان بر بالهای باد، باران
درون کلبهی بیروزن شب
شب توفانی سرد زمستان
دل جان همی سپارد و فریاد می کند.................................کاخر به کار تو درم ای دوست دست گیر
رو سینه را چون سینه ها شوی از غبار کینه ها
آنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی
وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف بلبل به نسیم سحری می آشفت
گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو
گفت افسوس که آن دولت بیدار نخفت
تو مرا می فهمی
من تو را می خواهم
و همین ساده ترین قصه یک انسان است
تو مرا می خوانی
من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم
و تو هم می دانی
تا ابد در دل من می مانی
یا غایه الامانی قلبی لدیک فانی
شخصی کما ترانی من غایه اشتیاقی
یکی پاکیزه رودی از بیابان / روان گشته بدامان گلستان
نام من رفتست روزی بر لب جانان بسهو[golrooz]اهل دل را بوی جان می آید از نامم هنوز
زبان در دهان ای خردمند چیست؟
کلید در گنج صاحب هنر
روی در خاک در دوست بباید مالید........................................ .چون مسیر نشود روی به روی آوردن
نه هر چشمی نظر دارد ؛ نه هر بحری گهر دارد
دلا نزد کسی بنشین که او از دل "خبـــر" دارد
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را ویرانه کردی عاقبت
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی
یاری از علم و هنر خواه چو درمانی / نه فلان با تو کند یاری و نه بهمان
ناوک چشم تو تو در هرگوشه ی[golrooz]همچو من افتاده دارد صد قتیل
لب من با لب او این چه خیالست و تمنا
مگر آن دم که کند کوزه گر از خاک سبویم
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم[golrooz]اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
دل دردمند مار ار که اسیر توست یارا
به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی
یا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید[golrooz]دود آهیش در آیینه ی ادراک انداز
زی تیر نگه کرد و پر خویش بر او دید.........................................گ تار که نالیم که از ماست که بر ماست
تا چه بازی رخ نمایدبیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
تو مرا دیوانه خوانی ، ای فلان / لیک من عاقلترم از عاقلان
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم میشکند
دید اشکم را
گفت
ها چه خوب آمد بیادم گریه هم کاری است
گاه این پیوند با اشک است یا نفرین
گاه با شوق است یا لبخند
یا اسف یا کین
نصیحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگ است[golrooz]دلش بس تنگ میبینم مگر ساغر نمی گیرد
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
اگه اشتباه بود به بزرگی خودتون ببخشید
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
شب وروزم بسوز وساز بي امان طي شد
گهي از ساختن نالم گهي از سوختن گويم
ما سفره ی دل گشوده کردیم ولی
دل محرم آن محرم اسرار نشد
دگرگون گشت بس روزومه و سال / مرا جاوید یکسان بود احوال
لاف عشق و گله از یار زهی لاف و دروغ[golrooz] عشقبازان چنین مستحق هجرانند