چون به نماز صبح برخاستی ، ابتدا خود را پیدا کن
چه اینکه تا خود را نیافته باشی ، پروردگارت را نخواهی یافت ...
http://navidr.persiangig.com/image/1385-5-2/parvaz1.jpg
نمایش نسخه قابل چاپ
چون به نماز صبح برخاستی ، ابتدا خود را پیدا کن
چه اینکه تا خود را نیافته باشی ، پروردگارت را نخواهی یافت ...
http://navidr.persiangig.com/image/1385-5-2/parvaz1.jpg
کسی باش که عمری با تو بودن ، یک لحظه ، و لحظه ای بی تو بودن ، یک عمر باشد . . . [golrooz]
همچنان چشم به چشمان تو دارم ای دوست
گوشه چشمی بنما بر دل زارم ای دوست
هر شبم نقش تو ماه شب چشمان منست
روزها در شب هجرت بشمارم ای دوست[golrooz][golrooz]
بهترین سخن آنست که کمش تو را از بسیار آن بی نیاز سازد ،
پس وقتی می گویم دوستت دارم دیگر هیچ مگوی ...
جان رفته ولی زخم جفایت نرود تاثیر دو چشم بی وفایت نرود
فرشی ز دل شکسته انداخته ام
آهسته بیا شیشه به پایت نرود .
همیشه مضطرب ، اندوهگین و غرق تشویشم
نه از تو خسته ام ، نه از کسی ، من خسته از خویشم
کم آوردم ! عقب ماندم ، بیا فکری به حالم کن
اگر که مثل هر کس امتحانی هست در پیشم !
سوالات زیادی مانده در ذهنم ، که می بینی
تمام عمر خود را _ لاجرم _ سرگرم تفتیشم
به عصیان می کشد این بی خودی ،این خلسه،باور کن
از این رو در سماعی، فارغ از رقص دراویشم
درون پیله ام، فرصت بده ، پروانه خواهم شد
بیا بگذر از این سودای چندین تار ابریشم
شعر دو کاج
________________________________
این شعر بسیار خواندنی سروده آقای محبت و از کتاب چهارم دبستان
در کنار خطوط سیم پیامخارج از ده دو کاج روئیدند
سالیان دراز رهگذران آن دو را چون دو دوست میدیدند
روزي از روزهای پاییزی زیر رگبار و تازیانه باد
یکی از کاج ها به خود لرزید خم شدو روی دیگری افتاد
گفت ای آشنا ببخش مراخوب درحال من تامل کن
ریشه هایم زخاک بیرون است چند روزی مرا تحمل کن
کاج همسایه گفت با تندی مردم آزار از تو بیزارم
دور شو دست از سرم بردار من کجا طاقت تورا دارم
بینوا راسپس تکانی دادیار بی رحم و بی مروت او
سیمها پاره گشت و کاج افتاد برزمین نقش بست قامت او
مرکز ارتباط دید آن روز انتقال پیام ممکن نیست
گشت عازم گروه پی جویی تا ببیند که عیب کار از چیست
سیمبانان پس از مرمت سیم راه تکرار بر خطر بستند
یعنی آن کاج سنگدل را نیز با تبر تکه تکه بشکستند
و حال نسخه جدید این شعر زیبا
دو کاج نسخه جدید
در كنار خطوط سيم پيامخارج از ده دو كاج روئيدند
ساليان دراز رهگذران آن دو را چون دو دوست ميديدند
روزي از روزهاي پائيزي زير رگبار و تازيانه باد
يكي از كاج ها به خود لرزيد خم شد و روي ديگري افتاد
گفت اي آشنا ببخش مرا خوب در حال من تأمل كن
ريشههايم ز خاك بيرون است چند روزي مرا تحمل كن
كاج همسايه گفت با نرمی دوستی را نمی برم از یاد
شاید این اتفاق هم روزی ناگهان از برای من افتاد
مهربانی بگوش باد رسیدباد آرام شد، ملایم شد
کاج آسیب دیده ی ما هم کم کمک پا گرفت و سالم شد
میوه ی کاج ها فرو می ریخت دانه ها ریشه می زدند آسان
ابر باران رساند و چندی بعد ده ما نام یافت کاجستان
تمام روزها به بی خبری دلم از نگاهت گذشت!
من ماندم و همان نگاه تلخ و آرام همیشگی ....
تو این فاصله ها را نمی بینی، کاش من هم نمی دیدم !!!!!!
سر کوچه دلم بایست ...
حالا سرتو بالا کن ...
تابلوی ورود ممنوع رو که میشناسی ...
سادهترین راه در دنیا برای انجام ندادن کاری بهانه آوردن است، و من فهمیدم که مهمترین جملهای که هیچ وقت نباید بگویم `ای کاش ` است و به جای آن میگویم ` من میتوانم`