من که در پیله ی خویش
شوق پروانگی از یادم رفت ،
لااقل موقع رفتن بسپار
ابر جای تو ببارد به سرم ،
ماه جای تو بتابد به شبم
و سرانگشت بزند گاهگاهی به دلم ،
شاید این تلخی ایام غم انگیزم را
باز با یاد تو از یاد ببرم
نمایش نسخه قابل چاپ
من که در پیله ی خویش
شوق پروانگی از یادم رفت ،
لااقل موقع رفتن بسپار
ابر جای تو ببارد به سرم ،
ماه جای تو بتابد به شبم
و سرانگشت بزند گاهگاهی به دلم ،
شاید این تلخی ایام غم انگیزم را
باز با یاد تو از یاد ببرم
در این دنیا هر چقدر مجنون باشی خودت رو به اب و آتش بزنی هیچ کس باور نمی کنه که تو عاشقی در حال حاضر هیچ کس نمی دونه تو چی می کشی عشق پاک مثل رویا شده باید فقط تو درونت اونو دفن کنی ... همه آدمها ظاهر بین شدن جای برای عشق پاک نمونده متاسفانه.........................[golrooz]
قویی که شنا میکرد در برکه ی چشمانت / موجی که رها میشد در بستر چشمانت / قلبی که نفس میزد در دام گریبانت / من بودم و خواهم بود همواره پریشانت
در غمت تاب نیارد دل کس گر گویم
آنچه بر این دل بی تاب و توان می گذرد...
حقيقت انسان به آن چه اظهار ميکند نيست بلکه حقيقت او نهفته در آن چيزي است که از اظهار آن عاجز است بنابراين اگر خواستي او را بشناسي نه به
گفته هايش بلکه به ناگفته هايش گوش فرا بسپار
***
هميشه انقدر ساده نرو و مگذر لااقل نگاهي به پشت سرت کن
...! شايد کسي در پي تو مي دود و نامت را با صداي بي صدايي فرياد ميزند...! و تو... هيچ
وقت او را نديده اي
***
چه خوب می شد اگر، اطلاعات را با عقل اشتباه نمی گرفتيم و عشق را باهوس و حقيقت رابا واقعيت و حلال را با حرام و دنيا رابا عقبی و رحمان را با
شيطان
***
در عزاي عشق نشسته ام و هيچ نمي گويم همه گويند آه
... هي !! فلاني عاشق است ؟؟؟
***
وقتي از آسي آينه اي به دل م يگيري در واقع دشمن را به قلب خود راه داده و براي او جايي تعيين آرده اي
. سعي آن خانه دلت را تنها از دوستان پرآني و
هرگز گوشه اي از آن را در اختيار دشمنان نگذاري
***
به من ميگفت
: آنقدر دوست دارم که اگر بگويي بمير مي ميرم . . . . . . . باورم نمي شد . . . . فقط براي يک امتحان ساده به او گفتم بمير . . . ! سالهاست
که در تنهايي پژمرده ام کاش امتحانش نمي کردم
***
آغوش پارکينگي است که جريمه ندارد
!!! بوسه تصادفي است که خسارت ندارد !!! . . . . . چيه دنبالم راه افتادي !؟
***
شب براي چيدن ستاره هاي قلبت خواهم آمد
.بيدار باش من با سبدي پر از بوسه مي آيم و آن را قبل از چيدن روي گونه هايت ميکارم تا بداني اي خوبم
دوستت دارم
***
اشكي آه بي صداست پشتي آه بي پناست دستي آه بسته است پايي آه خسته است دل را آه عاشق است حرفي آه صادق است شعري آه
بي بهاست شرمي آه آشناست دارايي من است ارزاني شماست
***
شمع داني به دم مرگ به پروانه چه گفت؟
گفت اي عاشق بيچاره فراموش شوي
...
سوخت پروانه ولي خوب جوابش را داد
گفت طولي نکشد نيز تو خاموش شوي
***
شكوه اي نيست ز طوفان حوادث ما را
دل به دريا زدگان خنده به سيلاب آنند
***
اي دوست دلت هميشه زندان من است
آتشكده عشق تو از آن من است
آن روز آه لحظه وداع من و توست
آن شوم ترين لحظه پايان من است
***
چقدر عجيبه
: تا وقتی مریض نباشی کسی برات گل نمياره تا فریاد نزنی کسی به سویت باز نميگرده تا گریه نکنی کسی نوازشت نميکنه تا قصد رفتن
نکنی کسی به دیدنت نمياد و تا وقتی که نميری کسی تو رو نميبخشه
***
هيچ وقت رازت رو به کسي نگو
. وقتي خودت نميتوني حفظش کني چطور انتظار داري کسي ديگ هاي برات راز نگهدار
***
تو را آتش عشق اگر بسوخت مرا بين آه از پاي تا سر بسوخت
. (مولوي)
***
قلب خانه اي است با دو اتاق خواب در يك رنج و در ديگري شادي زندگي مي آند
. نبايد زياد بلند خنديد و گرنه رنج در اتاق ديگري بيدار مي شود. (فرانسيس
آافكا
)
خیلی سخته ...
خیلی سخته که نباشه... هیچ جایی برای آشتی...
بی وفا شه اون کسی که...
جونتو واسش گذاشتی...
خیلی سخته تو زمستون...
غم بشینه روی برفا...
میسوزونه گاهی قلبو...
زهر تلخ بعضی حرفا...
خیلی سخته توی پاییز...
با غریبی اشنا شی...
اما وقتی که بهار شد...
یه جوری ازش جدا شی...
خیلی سخته که ببینیش...
توی یک فصل طلایی...
کاش مجازات بدی داشت...
توی قانون بی وفایی...
تا حرف می زنیچشمانم خیس می شودگویی غمی در صدایت نهفته است
قطره اشک http://www.blogsky.com/users/blogs/logo/asire-ashk2.gif
قطره دلش دریا می خواست.
خیلی وقت بود که به خدا گفته بود.
هر بار خدا می گفت: از قطره تا دریا راهی است طولانی.
راهی از رنج، عشق و صبوری.
هر قطره را لیاقت دریا نیست.
قطره عبور کرد و گذشت.
قطره پشت سر گذاشت.
قطره ایستاد و منجمد شد.
قطره و روان شد و راه افتاد.
قطره از دست داد و به آسمان رفت و هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت.
تا روزی که خدا گفت: امروز روز توست.
روز دریا شدن.....
..... خدا قطره را به دریا رساند.
قطره طعم دریا را چشید.
طعم دریا شدن را،
اما...
روزی قطره به خدا گفت: از دریا بزرگتر، آری از دریا بزرگتر هم است؟؟؟
خدا گفت: هست.
قطره گفت: پس من آن را می خواهم.
بزرگترین را ...
بی نهایت را ...
خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت: اینجا بی نهایت است...
... آدم عاشق بود.
دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را روی آن بریزد.
اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت.
آدم همه عشقش را توی یک قطره ریخت.
قطره از قلب عاشق عبور کرد و وقتی از چشم عاشق چکید خدا گفت:
حالا تو بی نهایتی ، چون که عکس من در اشک عاشق است...
چه زود فراموش می شومانگار سالهاست که من مرده اماما هنوز ذهن زخمی امیاد تو را نشانه می رود
وجودم در نفس سرد باغ خشکیده استو بغض گلویم ، زخم می زند آخرین نفس هایم رابه فریادم برس ، خدای مهربان