در نیابد حال پخته هیچ خام *** پس سخن کوتاه باید والسلام
نمایش نسخه قابل چاپ
در نیابد حال پخته هیچ خام *** پس سخن کوتاه باید والسلام
میازار موری که دانه کش است......... که جان دارد و جان شیرین خوش است
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی ، کشته مرا فراق تو
مستانه شد حدیثش ......................پیچیده شد زبانش
شنیدم که چو قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
در این سراری بی کسی کسی به در نمیزند
به باغ پر ملال ما پرنده پر نمیزند
دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی****یکی زین چاه ظلمانی برون آی تا جهان بینی[golrooz]
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست..
تو را با غیر می بینم صدایم در نمی آید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
دانی که چرا همی کند نوحه گری
.............................................
هنگام سپیده دم خروس سحری